از زمانی که نوکیا چراغ قوهای گرفتهام، علاوه بر دردسرهای روزمره تلفنی که باهاش دارم، دچار فقر موسیقیایی هم شدهام. فقر موسیقیایی یکی توی ماشین و یکی هم در مواقع تنهایی خیلی به ماتحت آدم فشار میآورد. آهنگهای فلش مموری ماشین را تقریبا دو سال است که دارم بی وقفه گوش میکنم و نمیدانم چه طلسمی است که همت به روز کردن آهنگهای داخلش را ندارم!!
دیشب مثل بیشتر شبها با آنکه با جسد متحرک خیلی تفاوت نداشتم، اما نمیتوانستم بخوابم. نوت بوکم را روشن کردم و آهنگهایی که هوس کرده بودم را به صف کردم و گذاشتم به ترتیب برای خودشان پخش شوند.
همانطور که به پشت خوابیده بودم و با بدنه نوت بوک روی شکمم ریتم گرفته بودم، انگار که جبرییل پیام وحی آورده باشد یادم به آیپاد کلاسیکم افتاد. نزدیک ۱۰ سال از عمرش میگذرد و بهترین دوست سال آخر دانشگاهم بود. تا آخر سیزن ۵ سریال Family Guy را توی صفحه ۲ و نیم اینچیاش تماشا کردم. لامصب ۱۲۰ گیگ فضا داشت و هیچ محدودیتی برای موزیک و ویئو و عکس نداشت. برای آن دوران دستگاه فوق العادهای بود.. و هنوز هم هست.
عین فنر از جا پریدم و همه جا را زیر و رو کردم. خیلی با وقار مثل زیبای خفته توی جعبه اش آرمیده بود. عین همان روزی که خریدمش ذوق داشتم. به برق وصلش کردم و چند دقیقه بعد روشن شد.
ظاهرا آخرین باری که ازش استفاده کرده بودم مال اوایل این لاو بودنم با X بوده. چون آن موقعها عادت داشتم که همه جا عکسهایش را با خودم داشته باشم و از دیدنش نیشم تا بناگوش باز شود.
کمتر از یک ساعت باتریاش را شارژ کردم و حوالی ۳ صبح هدفون به گوش رفتم توی بالکن نشستم و هی عکسها را دوباره و دوباره مرور کردم و هی سیگار دود کردم و هی آهنگ گوش کردم و هی لبخند خوشالونکی زدم. مدل خوشالونکی بودنم فرق داشت البته اما حال و هوای آن دوران خودم را خیلی دوست دارم. لامصب آنقدر دوستش داشتم که مزهاش هیچوقت تمام نمیشود.
خلاصه اینکه موزیک آفریده شده تا حال آدم را خوب کند.
۱ نظر:
قبلنا آهنگ میذاشتی تو وبلاگت.. الان هم بذار آهنگ سلمان. مرسی
ارسال یک نظر