یکی دو روز است که دارند برای بارندگی و سیل و اینها هشدار میدهند. تقریبا یک هفته است که خیلی جاها بطور ناگهانی سیلاب راه افتاده و آب با خودش همه چیز را درب و داغان کرده و برده است. مثلا همین پریروز بود که امامزاده داود تا کمر توی گِل فرو رفت.
از طرف دیگر هوا به قدری گرم شده که کلا کولر جواب نیست. عین بستنی در حال وا رفتن و چسبناک شدم هستیم.
دیشب از شدت گرما رفتم روی پشت بام و به گلدانها آب دادم و روی زمین را هم کمی خیس کردم. به شکل قابل توجهی هوا بهتر شد. روی نیمکت برای خودم لش کرده بودم و سرم توی گوشی بود که یهو دیدم یک چیزی با صدای پررر پررر آمد و تالاپ افتاد روی سرم.
عین دیوانهها بالا پایین میپریدم و با دست توی سر و صورتم میزدم که دیدم یکی از این سوسکهای بالدار از روی گردنم پایین افتاد و دوباره پرید. داشتم بالا میآوردم. توی زندگی هیچ چیزی از سوسک بالدار وحشتناکتر سراغ ندارم. لعنتی ۴ طبقه پرواز کرده بود و آمده بود بالا.
به خودم دلداری دادم که چیز مهمی نیست و لابد شانسی از اینجا سر در آورده و این حرفها. دوباره رفتم توی گوشی اما دیگر لش نبودم. همه حواسم به این بود که دوباره سر و کله این هیولا پیدا نشود. بعد از چند دقیقه دوباره به حالت لمیده در آمدم و چشم به صفحه گوشی و رو به آسمان بودم و داشتم برای خودم از نسیم لذت میبردم که دوباره صدای بالهای اژدها را شنیدم. گوشی را از جلو صورتم کنار کشیدم و نفهمیدم که چطور خودم هم بال در آوردم و از سر راهش پریدم کنار.
شب من نبود. بند و بساط را جمع کردم.. چراغها را خاموش کردم و درب پشت بام را هم چفت کردم و دوباره برگشتم روی کاناپه و به خدا با این اختراع تخمیاش بد و بیراه گفتم.