فردا و پس فردا (یعنی شنبه و یکشنبه) تعطیل است. ماه مبارک تمام شد و مسلمانان عزیز کیلومتر حرامزادگی را صفر کردهاند و مثل همیشه خارکسدهگی را از سر خواهند گرفت.
دیروز ظهر که داشتم از دفتر برمیگشتم، به این فکر میکردم که این ۳ روز تعطیلی تخمی را چطور توی خانه سر کنم، که ترانه زنگ زد و گفت که ساعت ۴ دارد با گروه کوهنوردی به کوه نمیدانم چیچی میرود و شنبه شب برمیگردند.
تلفن را قطع کردم و توی دلم گفتم خدایا شُکر.. معلوم نبود این ۳ روز خانه نشینی به چه زهر ماری تبدیل میشد!!
اصولا اگر اوضاع زندگی مشترک درست و درمان بود، این ۳ روز تعطیلی جور دیگری میگذشت. اما حالا یکی توی خانه با خیال راحت برای خودش لَش میکند و تا صبح پلیاستیشن بازی میکند و از تنهایی خودش لذت میبرد، آن یکی هم میرود که کون خودش را توی کوه و بیابان پاره کند و قیافه نحس این یکی را نبیند.
دوشنبه همین هفته از وکیل نوبت گرفته بودم که ۲ تایی با هم برویم بشینیم و ببینیم که چه غلطی باید بکنیم. درست حدس زده بودم و ترانه بهانه آورد که اول باید با هم حساب و کتاب کنیم و اینها و بعد برویم پیش وکیل و اینجوری فایده ندارد.
دارم تلاش میکنم تا زمانی که میخواهیم بشینیم و ۲ تایی با هم سنگهایمان را وا بکنیم، خودم را آرام نگه دارم.
وا دادهام.. خسته شدم.. کلافه.. کلافه.. کلافه..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر