نزدیک به ۱ ماه بود که داشتیم روی یک پروژهای کار میکردیم و در نهایت باید آن را روز ۱ خرداد از ساعت ۴ تا ۷ عصر جلوی دویست سیصد نفر آدم اجرا میکردیم. همه بچههای دفتر حسابی برایش زحمت کشیده بودیم. وظایف من طوری بود که کمترین مسئولیت و فشار و استرس را داشتم. همه کارها به موقع آماده شد، کاغذ بازی و مجوزها هم گرفته شده بود و صبح تمرین نهایی را هم کردیم.
حوالی ظهر خبر رسید که اگر مجوز فلان ارگان را نداشته باشید، باید قید سمینار را بزنید. گذاشته بودند دقیقه ۹۰ خبر بدهند که راه به جایی پیدا نکنیم. همه مات و مبهوت شدیم. بعد از این همه وقت و خدا تومان هزینه، ریده شد به همه چیز.
لازم به نوشتن و توضیح دادن نیست که تا چه اندازه اعصاب همهمان مُرغی شد.
زندگی و کار کردن در این مملکت عین آب در هاون کوفتن شده است. از موقعی که آمدم خانه تا همین الان داشتم دور خودم میچرخیدم و فکر میکردم که این چه جهنمی است که در آن گرفتار شدهایم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر