توی دفتر ۷ نفر هستیم که داخل یکی از اتاقها، مستطیل وار نشستهایم و کار میکنیم. کارمان هم طوری است که کم و بیش به همدیگر وابسته هستیم و بیشتر کارها به شکل تیمی انجام میشود. البته که همه کارها، هم زمان به هر ۷ نفر مربوط نیست اما به هر حال همه باید با هم در تعامل باشیم.
تقریبا ۲ هفته است که یکی از همکاران (که البته همه کاره دفتر هم هست) رفته است روی اعصاب و روانم. از این بابت روی اعصاب و روان است، به خاطر اینکه نمیدانم دقیقا چه مرگش شده که دارد اینجوری میکند. مثلا صبح که میآیم و به همه سلام میکنم، ایشان به مانیتور خیره است و انگار که حواسش نیست. موقع خداحافظی هم همینطور. اگر مجبور باشم که چیزی ازش بپرسم، به هر جایی جز من نگاه میکند و با اکراه جواب میدهد. با بقیه بچهها بیشتر از قبل گرم میگیرد و جوری وانمود میکند که خیلی آدم کول و باحالی است. انگار که با تظاهر به کول بودنش میخواهد بیشتر حال من را بگیرد. از طرف دیگر، دیدهام که توی اتاق رئیس در حال گلایه است که فلانی (یعنی من) کار نمیکنم و دائم از برنامهها عقب هستم و دائم سرم توی گوشی است و اینجور حرفها.
و خب البته من هم به تخمم گرفتهام. اعتنایی به مدل رفتارش ندارم. سرم به کار خودم است. اما خب باید صادقانه بگویم که از این داستانی که درست شده حس خوبی ندارم. بقیه بچهها هم متوجه این داستان شدهاند و از نگاه و قیافهشان که به من با حالت علامت سوال نگاه میکنند، مشخص است.
آخر این ماجرا به کجا میرسد را نمیدانم، اما اگر قرار است دشمن باشی، سعی کن دشمن عاقلی باشی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر