شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷

کامپیوتر نوشته

ماجرای کودتای ۲۸ مرداد رو که میدونید؟ کامپیوتر مرحوم من هم دقیقا در واپسین ساعات ۲۸ مرداد سال ۱۳۸۷ بعد از اینکه خاموشش کردم دست به کودتایی گران قیمت زد، به طوری که فردا صب دیگه روشن نشد! (همونطور که مورفی عزیز گفته کامپیوترم زمانی رفت که از نظر money اصلا آمادگیش رو نداشتم)

درسته که گارانتی ۱ ساله اون بیچاره در آبان ماه ۱۳۸۲ تمام شده بود اما هنوز هم جوابگوی کارم بود تا اینکه این رفت و آمدهای ناگهانی اختراع آقای ادیسون کار دست Motherboard پیر و خسته داد. سکته کرد.

وقتی مطمئن شدم که دیگه کلکش کنده شده پیش خودم گفتم مهم نیست، یه مادربورد نو میگیرم. فردای اون روز به این نتیجه رسیدم که میشه مادربورد نو خرید اما یه مشکل کوچیک هست و اون هم اینکه هیچ کدوم از Hardware های "..." من که ماله زمان دایناسورهای گیاه خوار هستن روی این مادربورد های جدید نصب نمیشن!!! و اینجا بود که به یه نتیجه خیلی مهمتر رسیدم و اون هم اینکه کلا باید به فکر یه سیستم نو باشم.

فردا و فردای اون روز توی نیازمندی های همشهری دنبال فروش اقساطی کامپیوتر میگشتم. باور کن بیشتر از ۵۰۰ تا تلفن زدم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که با این روش به هیچ جایی نمیرسم. بیشترشون میگفتن که فقط سیستم با فلان مشخصات رو قسطی میفروشیم، که اصلا به درد نمیخورد. بقیه هم یه شرایطی گذاشته بودن که خدا هم نمیتونست ازشون خرید کنه.

بگذریم. بالاخره با مذاکراتی که با Mr نصیری کردم قضیه اینطوری شد که ۳۰۰ نقد بدم و بقیه ش رو هم هروقت که داشتم بهش بدم. خدایی دستش درد نکنه، خیلی باهام راه اومد.

قسمت دوم داستان از وقتی شروع شد که میخواستم تصمیم بگیرم Hardware چی ببندم. اینجاست که یه مشاور حرفه ای مثه شهریار به داد آدم میرسه. من فقط به قیمت فکر میکردم و شهریار به تنها چیزی که فکر نمیکرد همین قیمت بود. این چند ماه شهریار واسه چند نفر از دوستاش سیستم خریده بود و حسابی همه چیز تو دستش بود و از بازار خبر داشت. دقیقا برعکس من که اصلا up to date نبودم و خیلی وقت بود که از دنیای سخت افزار عقب بودم.

دیگه بماند که شهریار این چند روز چقدر روی مخ من راه رفت و دلیل و منطق آورد و منو اغفال کرد تا اینکه بالاخره اون سیستم هیولای پیشنهادیش رو روی دستم گذاشت. دستت درد نکنه رفیق.

فک کنم یکشنبه بود که با لیست شهریار رفتم سراغ نصیری و گفتم اینو میخوام و اون هم گفت تا ۲-۱ روز آینده ردیفش میکنه. ۴شنبه عصر نصیری روی موبایلم زنگ زد و گفت: "ببین، تو که داری خرج میکنی... خر نشو و بیا کارت گرافیکت رو 1GB بردار. یه ذره گرونتره اما در عمل خیلی فرق میکنه" . و از اونجایی که شهریار آستانه تحملم رو به شدت بالا برده بود اصلا باهاش مخالفت نکردم و گفتم هر غلطی میخوای بکن، دودش تو چشم خودت میره!

و پنچ شنبه شب بود که اسباب بازی تازه مان را تحویل گرفتیم. این هم لیست شیرین کاری شهریار:

CPU: intel Core 2 Duo E7200
main: ASUS P5KPL-C
VGA: XFX GeFORCE 8600 GT 1GB
Ram: patriot 2 x 1GB (dual channel)
power: Green 380 watt real
HDD: 320 GB sata Maxtor

در ضمن، Mr نصیری ۳ عدد dvd بازی هم به ما هدیه دادند تا بفهمیم کارت گرافیک یعنی چه!!! ProSTREET و MostWanted و Carbon

از من به شما نصیحت، مواظب کامپیوترهاتون باشید. از صب تا حالا دارم back up های اون یکی قدیمیه + نرم افزارهایی که باهاشون کار دارم رو نصب میکنم. کاری که همیشه ازش متنفر بودم و هستم. پوستم کنده شده.

پی نوشت: ما شدیدا مشغول بازی میباشیم و عین خود ِ خر همانا در کف!

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۷

موبایل نوشته

چون فعلا كامپيوتر ندارم به لطف ايرانسل دارم مينويسم! خدايا من دلم ميخواد يكی رو همين الان ماچ كنم، خدا جونم هيچی نميخوام، فقط يدونه Kiss ... بيشتر هم نه. چرا اذيت ميكنی؟!

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷

148

امروز خیلی دلم میخواست با یکی برم بولینگ بازی کنم اما هیچکس پایه نبود. تنهایی هم که اصلا حال نمیده.

۳۱ ام یه عروسی توپ دعوت شدم که ظاهرا باید خیلی خوش بگذره اما به هیچ وجه مووود این برنامه ها نیست. گفتم میام و حالا هم مثه خر موندم که چطوری بپیچونم.

چند روز پیش فیلم Hancock رو دیدم و تنها چیزی که میتونم بگم اینه که بینهایت چرند بود. اصلا گول تیزرهای جذابش رو نخورید.

دلم یدونه ژامبون تنوری + سیب زمینی تنوری به همراهی یه بطری ۱.۵ فانتا لیمویی میخواد.

کتاب جدید هم میخوام. تازگی ها چی خوندی؟ بگو منم برم بخونمش.

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۷

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۷

146

خسته م... کلافه م... همه ش سعی میکنم تا خودم رو الکی خوش نشون بدم اما به نظرت چطوری میتونم سر خودم کلاه بذارم؟ هان؟ اصلا ولش کن. یه موضوع تکراری که که دیگه حوصله ی خودم رو هم سر برده.

***

بگذریم... این قطع شدن های مکرر برق از یه طرف و همیشه روشن بودن این کامپیوتر پیر و خسته ی من از یه طرف دیگه نتیجه ش این میشه که وسط کار HDD ت یهو هوس میکنه که خاموش بشه و تنها کاری که میتونی بکنی اینه که سوییچ پاور اصلی رو یه بار خاموش و روشن کنی و بعدش به احتمال بسیار زیاد وقتی این پیرمرد رو دوباره روشنش میکنی کلا هارد روشن نمیشه و باز دوباره باید پاور اصلی رو خاموش و روشن کنی!!!

الان نشستم و یه لیست کامل از همه چیزایی که روی کامپیوترم هست و باید Backup گرفته بشه رو روی کاغذ نوشتم تا توی همین ۳-۲ روز ترتیبش رو بدم.

دیروز که داشتم افتتاحیه المپیک رو میدیم همه ش به این فکر میکردم که ما کجا و اینا کجا؟ اصلا ما جزء آدما حساب میشیم؟ وقتی شنیدم که مجری eurosport 2 گفت که چین ۴۰ میلیارد دلار برای المپیک هزینه کرده دلم میخواست سرم رو بزنم تو دیوار. حس کردم ایران روی این کره ی زمین نیست، ایران باید روی یه کره ی دور افتاده ای باید باشه که N+1 سال نوری با زمین فاصله داره. هر از گاهی هم چند ثانیه میزدم کانال ۳ تلویزیون کوفتی خودمون و تمام وقت این یارو "خیابانی" داشت زر مفت میزد. از کل ۴ ساعت و خورده ای افتتاحیه فک نمیکنم بیشتر از ۴۰ دقیقه ش رو نشون داده باشن. ما تا حدی عقبیم که حق تماشا کردن یه برنامه ای رو که ۶ میلیارد آدم دیگه دیدن و انصافا حتی ۱ سکانس مستهجن!!! هم نداشت رو نداریم.

برنامه که تمام شده بود شبکه ۳ هی مدام اون لحظه ورود افتخار آمیز قهرمانان میهن اسلامیمون رو پخش میکرد و "خیابانی" هم بهشون افتخار میکرد... ، و امروز من ۲ تا افتخار رو به چشم خودم دیدم. هما حسینی با اون لباس عجیب و غریبش از بین ۴ نفر قایقران ( و با افتخار تمام) ۴ ام شد و یکی از شناگر ها هم که الان اسمش یادم نیست به دلیل هم گروه شدن با شناگر رژیم اشغالگر حاضر به مسابقه نشد!!!

اون موقع دلم میخواست خیابانی رو گیر بیارم و بهش بگم باید به عرضه نداشتن مملکتت عزیزت واسه تامین رفاه و امنیت و برق و بنزین و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه افتخار کنی، نه به این بیچاره هایی که یا بخاطر اون پوشش مضحک و مسخره که مثه بقیه انسان ها نمیتونن درست ورزش کنن و جلو هزاران چشمی که داره نگاهشون میکنه باید هزاران بار آب بشن و خجالت بکشن، و یا جوانی که ۴ سال تلاش کرده تا خودشو به المپیک برسونه و حالا از روی بخت بدش با یه بنده خدایی که نمیدونم چه ظلمی در حق بشریت کرده همگروه شده و حالا از روی اجبار باید مسابقه رو ترک کنه.

***

تشکر نوشت: مامان جونم منت بر سر ما گذاشتن و بالاخره واسه ۱ بار هم که شده بخاطر من رنگ موهاش رو اون طور که من گفتم رنگ کرد!

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۷

محبوبه

چند روز پیش آی دیانا (ایمان) برام پیغام گذاشته بود که به زبان طنز از محبوبه م بنویسم. راستش اول زیاد بهش فکر نکردم تا اینکه دیروز دیدم کاوه هم نوشته. واسه همین من هم قلقلک شدم تا راجع به محبوبه واسه شما بنویسم.

***

محبوبه.. البته مطمئن هستم که اسمش این نیست.
محبوبه ی من همون برگ گل قدیمیه. لطیف و زیبا. پر حرارت و آتشین. جذاب و دلربا. اغفال گر و هوش ربا. واقعیتش رو بخوای تا الان توی ذهنم درست و حسابی تجسمش نکرده بودم و حالا هم که دارم این کار رو میکنم میبینم که یه ذره سخته. از این لحاظ سخته که به این راحتی نمیتونم به یه نتیجه واحد برسم!!
  • قد و بالای محبوبه بالا و بلنده، ولی وقتی یاد اون دوست دخترهای ریزه میزه ام می‌افتم که توی جیب جا میشدن میبینم که اون فسقلی ها رو هم دوست دارم
  • چشم های محبوبه منو هیپنوتیزم میکنن
  • صداش جادویی میمونه
  • راه رفتنش خرامان و دلرباست
  • محبوب من پوستش رو عین شیشه صاف و صیقلی میکنه، جوری که مورچه هم از روش سر میخوره
  • لب های محبوب من خوش رنگ و خوش مزه ست
  • محبوبه شر و شیطونه
  • دست فرمون محبوبه لنگه نداره
  • محبوبه عاشق پیشه و مهربون و دوست داشتنیه
  • منو خوب میفهمه
  • با چشم هاش با من حرف میزنه
  • عاشق Rock
  • محبوب من جذاب و فریبنده ست
  • محبوبه دست پختش عالیه
  • بدن محبوب من هیجان انگیزه
  • محبوبه گیر نمیده که چرا مثه خرس قطبی میخوابم
  • منو اون طور که هستم دوست داره.. بخاطر خودم دوستم داره
  • محبوب من عاشق خرید کردنه
  • محبوب من یه آتیش پاره ی تمام عیاره
  • محبوب من مثه گربه خودشو برام لوس میکنه
  • محبوبه اون وقتایی که توی لاک میرم اذیتم نمیکنه
  • محبوبه ی عزیز من بعضی از این دوگانگی های من درک میکنه
  • وقتی PlayStation بازی میکنم مسخره ام نمیکنه
  • محبوبه عاشق مسافرت و سفره
  • همفکرترین محبوب دنیاست
  • شیک پوش و خوش تیپه
  • اینو میدونه که اون رو از همه ی Female های دنیا بیشتر دوست دارم
  • محبوبه میدونه که به این راحتی لباس رسمی نمیپوشم!
  • بعضی وقتا رنگ موهاش رو شرابی میکنه
  • مثه من از شلوغ پلوغی خوشش میاد
  • من و محبوبه میشینیم و ۲تایی با هم فیلم میبینیم
  • محبوب من بهترین محبوب دنیاست
این لیست هیچ انتهایی نداره...

محبوبه جونم، با اینکه الان نمیدونم کجایی و داری چیکار میکنی ولی میخوام بدونی که خیلی دوستت دارم و به زودی پیدات میکنم. البته اگه خودت هم در پیدا شدنت کمک کنی دیگه عالیه.

پ.ن: این نوشته را زیاد جدی نگیرید!

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۷

برنامه روزانه

همه چی رو به راهه، روزهای گرم و تکراری که مثه برق ها سر ساعت میرن و ۲ ساعت بعد برمیگردن... دوباره میرن و باز هم برمیگردن.
درسته که اختراع آقای ادیسون خیلی راحت میتونه بره و برگرده اما این وسط ممکنه کامپیوترت دیگه تصمیم برگشتن نداشته باشه!

میدونی چه حالی دارم؟ حس میکنم مثه یه انگل شدم. تبدیل به نماد یه آدم useless شدم.
میخوای بدونی برنامه روزانه م چیه؟ پس بخون:

صب ساعت ۱۲ بیدار میشم. هیچ کار خاصی نمیکنم. احتمالا تا ساعت ۳ فقط تلویزیون میبینم. کامپیوترم رو روشن نمیکنم تا اینکه برق ها برن و برگردن. بعد از ظهر میگیرم میخوابم تا ۵ و ۶. یه ذره تو خونه وول میزنم و کامپیوتر و موزیک و بازی با بچه گربه و... ، بعدش میرم یه دوش میگیرم و حدود ۱۰ ماشین رو آتیش میکنم و با یکی دو تا از رفقا میزنم بیرون تا حدود ۱. فقط وقت کشی و مسخره بازی. بعدش هم تا ۴ صب پشت پای کامپیوتر.

و این چرخه کثیف همینطور ادامه داره... حالم از خودم به هم میخوره. اصلا حال سگ از این زندگی بالا میاد.

***

امروز DVD 9 فیلم WANTED رو گیر آوردم. فیلم باحالی بود. یه ذره تخیلی هست اما جذابه. ارزش دیدن رو داره.
و soundtrack ش رو هم به اسم The Little Things براتون گذاشتم تا download کنین. واسه اینکه به نظرم یه دنیا انرژی توش ذخیره شده. جون میده واسه وقتی که داری توی ماشین با حداکثر ولوم گوش میکنی...