فرض کنید که ما همانا در این داستان نقش B را بازی میکنیم و چندین قرن است که میخواهیم به "سه نقطه" برویم و همگان این موضوع را میدانند، از جمله A و C
سناریو به قرار زیر است:
C: آهای B جان، چطوری گل پسر؟ خودت هم که میدونی منم مثه تو قصد عزیمت به "سه نقطه" رو از قدیم الایام داشته م. پس بیا و با هم بزنیم بریم "سه نقطه" ، باشه؟
B: باشه، حرفی نیست. من که پایه م. (یه خورده میگذره و سر و کله ی A پیدا میشه)
A: چطوری B؟ خوبی؟ چه خبرا؟ من میخوام به "چهار نقطه" برم. تنهام، میای با هم بریم؟
B: رفیق، تو که خودت خوب میدونی، من خیلی وقته که میخوام به "سه نقطه" برم. ظاهرا C هم همین برنامه رو داره. چند وقت پیش گفت که بیا با هم بریم. منم قبول کردم.
A: جدا؟! خوب... بگذار فکر کنم... "سه نقطه" هم بدکی نیست. منم با شما میام!
B: راست میگی؟ خیلی عالیه. اصلا ۳ نفری حالش بیشتره. (در اینجا B تصمیم میگیره که C رو در جریان بذاره)
B: آهای C ، اومدم بهت بگم که A هم با ما میاد.
C: جانم؟! من عمرا با وجود A به "سه نقطه" نمیرم. برو بهش بگو ما زودتر برنامه ریزی کردیم. بهش بگو خودش بره "چهار نقطه" حال کنه. من قیافه ش رو نمیتونم تحمل کنم. اصلا چشم دیدنش رو ندارم.
B: مگه چه عیبی داره؟! خب A هم باشه. اینطوری که بهتره، مگه نه؟
C: نه. اصلا اگه میخوای با A بری من نمیام. خودتون ۲تایی برین با هم.
B: ای بابا. اون بنده خدا که اصلا روحش هم خبر نداره که تو اینجوری در موردش فکر میکنی. حتی من هم نمیدونستم تو تا این حد با A مشکلات داری. ولی سخت نگیر پسر، بیا بریم، خوش میگذره ها...
C: برو گمشو... اصلا قیافه تو رو هم نمیخوام ببینم. اصلا با همون A برو. منم خودم تنهایی میرم. (در اینجا B به حالت چیز شدگی محل را ترک میکند. مدتی بعد دوباره C تماس میگیرد)
C: ببین B ، من حال کردم با تو برم "سه نقطه". خودت یه جوری A رو دَک کن.
B: آخه چرا؟ بعدش هم، چی بهش بگم آخه؟ برم بگم تو نیا با ما؟ خدایی این درستش نیست. اگه هم اینجوری بهش بگم خب میفهمه که همه این ماجرا زیر سر توئه.
C: برام مهم نیست. خبرش رو بهم بده. تهش بگو ببینم با منی یا با اون. منتظر جوابتم. بای بای.
پیشبینی: جناب A واسه خودش میره "چهار نقطه" و حال میکنه. C هم خودش تنهایی میره "سه نقطه" و شاد و خرم بر میگرده. این وسط فقط B به گاف الف میره. چون C با رفتارش مزه هرچی "سه نقطه" ست رو براش زهر کرده.
سناریو به قرار زیر است:
C: آهای B جان، چطوری گل پسر؟ خودت هم که میدونی منم مثه تو قصد عزیمت به "سه نقطه" رو از قدیم الایام داشته م. پس بیا و با هم بزنیم بریم "سه نقطه" ، باشه؟
B: باشه، حرفی نیست. من که پایه م. (یه خورده میگذره و سر و کله ی A پیدا میشه)
A: چطوری B؟ خوبی؟ چه خبرا؟ من میخوام به "چهار نقطه" برم. تنهام، میای با هم بریم؟
B: رفیق، تو که خودت خوب میدونی، من خیلی وقته که میخوام به "سه نقطه" برم. ظاهرا C هم همین برنامه رو داره. چند وقت پیش گفت که بیا با هم بریم. منم قبول کردم.
A: جدا؟! خوب... بگذار فکر کنم... "سه نقطه" هم بدکی نیست. منم با شما میام!
B: راست میگی؟ خیلی عالیه. اصلا ۳ نفری حالش بیشتره. (در اینجا B تصمیم میگیره که C رو در جریان بذاره)
B: آهای C ، اومدم بهت بگم که A هم با ما میاد.
C: جانم؟! من عمرا با وجود A به "سه نقطه" نمیرم. برو بهش بگو ما زودتر برنامه ریزی کردیم. بهش بگو خودش بره "چهار نقطه" حال کنه. من قیافه ش رو نمیتونم تحمل کنم. اصلا چشم دیدنش رو ندارم.
B: مگه چه عیبی داره؟! خب A هم باشه. اینطوری که بهتره، مگه نه؟
C: نه. اصلا اگه میخوای با A بری من نمیام. خودتون ۲تایی برین با هم.
B: ای بابا. اون بنده خدا که اصلا روحش هم خبر نداره که تو اینجوری در موردش فکر میکنی. حتی من هم نمیدونستم تو تا این حد با A مشکلات داری. ولی سخت نگیر پسر، بیا بریم، خوش میگذره ها...
C: برو گمشو... اصلا قیافه تو رو هم نمیخوام ببینم. اصلا با همون A برو. منم خودم تنهایی میرم. (در اینجا B به حالت چیز شدگی محل را ترک میکند. مدتی بعد دوباره C تماس میگیرد)
C: ببین B ، من حال کردم با تو برم "سه نقطه". خودت یه جوری A رو دَک کن.
B: آخه چرا؟ بعدش هم، چی بهش بگم آخه؟ برم بگم تو نیا با ما؟ خدایی این درستش نیست. اگه هم اینجوری بهش بگم خب میفهمه که همه این ماجرا زیر سر توئه.
C: برام مهم نیست. خبرش رو بهم بده. تهش بگو ببینم با منی یا با اون. منتظر جوابتم. بای بای.
***
و اینجاست که B حُکم همون چوب ۲ سر طلا رو پیدا کرده. هر کاری بکنه آخرش بازنده خودشه. اگه با A به "سه نقطه" بره اونوقت C تا ابد دهنش رو سر این موضوع صاف میکنه، اگه هم با C بره، اونوقت کشکی کشکی A رو از خودش رنجونده. و اینجاست که B کلا باید قید "سه نقطه" رو بزنه.پیشبینی: جناب A واسه خودش میره "چهار نقطه" و حال میکنه. C هم خودش تنهایی میره "سه نقطه" و شاد و خرم بر میگرده. این وسط فقط B به گاف الف میره. چون C با رفتارش مزه هرچی "سه نقطه" ست رو براش زهر کرده.
نتیجه گیری اخلاقی: جواب نیکی، بدی ست!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر