چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

جزیره آدمخوارها

توی دانشگاه به ندرت سر کلاس‌های عمومی می‌رفتم و هرگز حاضر نبودم کتاب تاریخ اسلام و معارف و این جور خزعبلات رو بخرم. موقع پایان ترم هم که می‌شد از یکی که ترم‌های قبلی همون درس رو داشته کتابش رو گیر می‌آوردم و می‌خوندم و بعدش هم می‌دادمش به یکی دیگه و خدا می‌دونه که اون کتاب چند دست می‌گشت.

یکی از ترم‌ها، معارف ۲ داشتم که کلاسش توی یه دانشکده دیگه بود و از شانس من همه شون دختر بودن. پنجاه شصت نفر. من که کلا محض رضای خدا ۴ جلسه سر کلاس نرفتم هم نرفتم، چون به محض اینکه وارد کلاس می‌شدم اول یه سکوت مرگباری همه جا رو می‌گرفت.. و بعدش هم فقط صدای پچ پچ های نامفهوم می‌اومد. من مثل یه ویروس تک سلولی بودم که افتاده باشه وسط ارتش پنیسیلین. تمام وقت حس یه آدم فلک زده‌ای رو داشتم که انگار اشتباهی با چتر وسط جزیره آدم‌خوارها فرود اومده بود!!

بگذریم، اون کلاس تخمی یکی دو جلسه زودتر تمام شده بود و من خبر نداشتم. یه روز یکی از دخترهای همون کلاس توی دانشگاه من رو دید و گفت که استاد یه سری نمونه سوال واسه پایان ترم داده و برو همون‌ها رو بخون. بهش گفتم اگر ایراد نداره یکی دو روز مونده به امتحان میام ازت می‌گیرم سوال‌ها رو. گفت باشه.

چند روز قبل از امتحان بهش زنگ زدم و یه جایی باهاش قرار گذاشتم و برگه سوال‌ها رو ازش گرفتم و همون موقع شستم خبردار شد که با این ۴ تا سوال نمیشه این درس رو پاس کرد. انداختمش توی داشبورد و فکر کنم تا چند ماه همونجا بودن. بعد بهش گفتم احیانا کتاب اضافه نداری که برم بخونم؟ گفت واسه یکی از دوستام هست که ترم قبل پاس کرده، می‌رم ازش می‌گیرم و به دستت می‌رسونم. و فردا دوباره یه جایی با هم قرار گذاشتیم و کتاب رو ازش گرفتم.

خلاصه.. چون می‌دونستم کتاب واسه یه دختر بوده و حتما ۶۰ بار دوره کرده و نکات مهم امتحانی رو هایلایت کرده، شب قبل از امتحان کتاب رو برداشتم و با خیال راحت فقط همون چیزهایی رو که زیرشون خط کشیده بود رو حفظ کردم و اتفاقا با نمره خوبی هم پاس شد.

اتفاقی امشب همون خانم رو دیدم و کلی با هم گپ زدیم، از جمله همون کلاس کذایی. بعد اعتراف کرد که اون کتاب رو همون روز خودش رفته از یه کتابفروشی خریده و به صورت کاملا حرفه‌ای ظاهر کتاب رو داغون کرده که کهنه به نظر بیاد، و در نهایت برای اینکه همه چیز واقعی باشه در عرض ۲ دقیقه و کاملا تصادفی زیر مطالب مهم رو خط می‌کشه و هایلات می‌کنه که من همون‌ها رو بخونم!!

وقتی داشت این‌ها رو برام تعریف می‌کرد، از خنده داشتم غلت می‌زدم و متعجب از اینکه چطوری من این درس کوفتی رو پاس کردم!!

۱۷ نظر:

ایوب گفت...

اینجاست که باید گفت خدا شانس بده

پریزاد گفت...

اینجاست که باید گفت آبروی هرچی دختر رو برد این خانوم :)))

کاوه گفت...

منم از اونور پشت بوم افتادم و به تعبیری آبروی هرچی مرده بردم!

احوالت چطوره سلمان جان؟

Unknown گفت...

خداوندا دوزاری‏های کج را صاف بفرما...

آمین!

:دی

مرجان گفت...

يعني بعد بگو من برگ گل ندارم
اي كيو طرف وقتي اين فداكاري رو ميكنه يعني خاطرتو ميخواسته و ميخواهد ديگه!!!!!
ديگه چطوري بهت نخ بده هان؟؟؟؟
مث مهندس شجاعي توي فيلم مارمولك :مهندس شجاعي پشت به مال دنيا (يه عكسم از خودت در اين حالت بگير و به جاي مال دنيا عكس دخترا رو بزار)!!!!!
ميدوني كجاي فيلمو ميگم كه؟

شهریار گفت...

باورم نمیشه هنوزم ملخ باشی!

خب کلنگ! دیگه واضح تر از این باید بگه؟

فقط نشستین "گپ" زدین و شما هم فقط "خندیدی" ؟

بعضی وقتا باعث میشی سر آدم ورم کنه!

بخاطر اینکه الان باید بکوبمش به دیوار!

شهریار گفت...

ضمنا این همون کلاسی نبود که من افتخاری توش شرکت میکردم باهات؟

مرضیه گفت...

به نظرم میشه به کلاس عمومی به عنوان کلاس فوق العاده دروس دیگه ،از امتحانش به عنوان یه امتحان انشاء و از نمرش به عنوان یه نمره ی بالای هجده یا شایدم بیشتر و در کل یه درس نمره بیار و بالابر معدل نگاه کرد !

مرضیه گفت...

جمله بندیم افتضاح شد ... بذارش پای خستگی

مرضیه گفت...

میخوام بهم روحیه بدی ! بذار این طوری بگم ... من میخوام ازت یه سوال بپرسم اما دوست دارم یه جوری جواب بدی که خیلی نا امید نشم ...

مرضیه گفت...

پشتکار و انگیزه ی جا به جایی اون همه کامنت و پست رو از وبلاگ قدیمی به وبلاگ جدید از کجا اووردی ؟ احساس میکنم یه انگیزه ی فوق عالی و یه پشتکار خیلی خوب میخواد این کار ! به نظرت من از پسش بر میام ؟

نیوشا گفت...

مواظب باش برگ ِ گلت از دستت نپره دیگه چی میخوای؟
نزدیکته..
میتونی ببینیش...
باهاش گپ بزنی..
می توی تو جشماش نگاه کنی و بخندی و بگی گور بابای دنیا..
مگه نه؟
میتونی خوش باشی..
مثل همه دختر پسرهای دنیا...
مواظب باش پژمرده اش نکنی

گوريل فهيم گفت...

خوب ديگه
يه شماره مي دادي بهش
:)

من گفت...

:))
کامنتا قشنگتر از خود ِ پسته!

بعید به نظر میرسه که از فرصت های پیش امده استفاده نکنی مگراینکه فکر دیگه ای داشته باشی!!! :-" :پی

ناشناس گفت...

میگم مطمئنید که اون خانوم محترم رو اتفاقی دیدید آیا ؟
البته نتیجه مهمه ..ولی از قدیم گفتن قدر گل غنیمت بشمارو این چیزا.. :دی

mehrnosh گفت...

اینقدر دوزاری کج هم دیگه شاهکاره... بابا اینا عوارض پاپیولاریتیه زیادیه دیگه :دی ... یه چیزی سلمان هنوز رو آفر خر فهم کردنم هستی؟ساختمش به آدرسی که پیشنهاد دادی. زبونش با اینکه پارسی هست ولی وقتی میخوام بنویسم فینگلیش میشه!!!چی کنمش؟

یلدا گفت...

پس زیاد هم آدمخور نبودن . فکر کنم به چشم پنیسیلین که چه عرض کنم به چشم مسکن بهت نگاه می کردند. اما با نظرها موافقم. خدا شانس بده.