دیروز که اومدم و کامنت ها رو خوندم چشمم روی یه اسم قفل شد.
به هیچ وجه انتظار نداشتم هنوز هم بیاد و منو بخونه. اصلا فکر میکردم با کامپیوتر خداحافظی کرده.
شهریور ماه 86، وقتی که تازه دست به کار وبلاگ نوشتن شده بودم بعد از شیما، دومین دوست بلاگی من "کاوه" بود.
بخاطر سبک و نوع موضوعاتی که مینوشت تا مدت ها فکر میکردم فلسفه و منطق و از این جور چیزها خونده و مدت ها بعد تازه متوجه شدم که رشته اصلیش موسیقیه.
حتی یک بار سر ِ اینکه رشته ی کاوه چیه با یه نفر شرط بستم!!!
به جرات میتونم بگم از اون دسته بلاگرهایی بود که زیاد نمینوشت و پست "همینجوری" خیلی کم داشت اما هر چیزی رو که مینوشت خوب مینوشت و یه حرفی رو پشت نوشته هاش مخفی میکرد. و چون کم پیش میومد که خواننده ها دقیقا متوجه منظورش بشن خودش توی نوشته های بعدی راجع بهشون توضیح میداد. و جالب اینکه بیشتر نوشته ها به شکل مرموزی به هم وصل بودن. من که همیشه نوشته هاش رو مثه یه پازل دنبال میکردم.
تقریبا یک سال و اندی گذشت. خیلی های دیگه به جمع ماها اضافه شده بودن اما هسته ی اصلی هنوز سر جاش بود.
در این بین یه "پریزاد" نامی هم اومده بود و کم و بیش میخوندمش اما خدایی خیلی کم فهمیدم چی داره میگه و اتفاقا چندین بار به خودش هم گفتم.
این پریزاد خانوم در عین حال یه ذره هم مشکوک میزد.
چرا؟
شاید کاملا اشتباه میکردم (و هنوز هم) اما از وقتی که سر و کله ی این شازده خانوم پیدا شد، مدل ِ کاوه هم به کل عوض شد. اصلا زده بود یه فاز دیگه.
خلاصه اینکه یه خط ِ نامرئی بین این 2 نفر حس میشد تا اینکه یهویی و با اختلاف چند روز وبلاگ پریزاد و کاوه هر کدومشون یه پست 2 خطی نوشتن و بدون هیچ دلیل و حرف و حدیثی گذاشتن و رفتن!
تو همین شوک بودیم که شایعه شد وبلاگ هاشون هک شده و متعاقبا آدرس های جدید رو کشف کردیم ولی اونجا هم نشانه های حیات ِ وبلاگی زیاد نبود و بعد از یه مدت اون آدرس ها هم کلا پاک شدن. چند وقت ازشون خبری نبود تا اینکه اتفاقی (و شاید از روی اشتباه پریزاد) از روی لینک ِ یه کامت توی یه وبلاگ دیگه، رد پای پریزاد روی یه هاست دیگه پیدا شد و چند ثانیه بعدش هم کاوه!
تا چند وقت نمیدونستم براشون کامنت بذارم و بهشون بگم که کشفتون کردم و میخوام مخفیگاهتون رو لو بدم یا نه. آخه پریزاد بجای لینک کامنت هاش نوشته بود: "اینجا، تنها جای اوست"
و معنیش این بود که بقیه برن گم شن!
جلو خودمو نتونستم بگیرم و کامنت دادم و اون هم گفت که :نه ایرادی نداره بقیه کامنت بذارن، اما چند روز بعد باز هم شماره ی کامنت ها 0 بود و معنیش این بود که فقط "او" باید کامنت بده!
هیچی... بیخیال کامنت و این چیزا شدم و هر از گاهی این 2 تا وبلاگ رو چک میکردم تا اینکه بالاخره تنها آدرس هایی که ازشون داشتم هم پاک شدن.
در طول ده یازده ماه گذشته از کاوه کوچکترین خبری نداشتم و برام عجیب بود که چرا یهو بی سر و صدا غیب شد؟
اما تک و توک رد پای پریزاد رو توی کامنت دونی وبلاگ رفقا میدیدم تا اینکه دیروز دست خط کاوه رو دیدم و خیلی خوشحال شدم.
اگه باز هم منو میخونی فقط خواستم اینو بهت بگم:
آهای آقا کاوه
زندگی خصوصیت به من هیچ ربطی نداره و تو هم مثه هر آدم دیگه ای آزادی تا هرطور که دوست داری رفتار کنی، اصلا هم نمیخوام بدونم چرا و چطور تصمیم گرفتی که دیگه ننویسی، اما لااقل دوست داشتم وقتی داری در ِ اون وبلاگت رو تخته میکنی یه خداحافظی خشک و خالی بکنی و بری. یا مثلا یه دلیلی، توجیهی، چیزی میاوردی و گولمون میزدی.
قربانت - سلمان
پ.ن: وقتی دیدم مرضیه و شیما راجع به کاوه نوشتن منم دلم نیومد حرفی نزنم.
پ.ن: این چیزایی که راجع به پریزاد و کاوه نوشتم الزاما ممکنه وجود خارجی نداشته باشه و فقط برداشت شخصی من بوده.
به هیچ وجه انتظار نداشتم هنوز هم بیاد و منو بخونه. اصلا فکر میکردم با کامپیوتر خداحافظی کرده.
شهریور ماه 86، وقتی که تازه دست به کار وبلاگ نوشتن شده بودم بعد از شیما، دومین دوست بلاگی من "کاوه" بود.
بخاطر سبک و نوع موضوعاتی که مینوشت تا مدت ها فکر میکردم فلسفه و منطق و از این جور چیزها خونده و مدت ها بعد تازه متوجه شدم که رشته اصلیش موسیقیه.
حتی یک بار سر ِ اینکه رشته ی کاوه چیه با یه نفر شرط بستم!!!
به جرات میتونم بگم از اون دسته بلاگرهایی بود که زیاد نمینوشت و پست "همینجوری" خیلی کم داشت اما هر چیزی رو که مینوشت خوب مینوشت و یه حرفی رو پشت نوشته هاش مخفی میکرد. و چون کم پیش میومد که خواننده ها دقیقا متوجه منظورش بشن خودش توی نوشته های بعدی راجع بهشون توضیح میداد. و جالب اینکه بیشتر نوشته ها به شکل مرموزی به هم وصل بودن. من که همیشه نوشته هاش رو مثه یه پازل دنبال میکردم.
تقریبا یک سال و اندی گذشت. خیلی های دیگه به جمع ماها اضافه شده بودن اما هسته ی اصلی هنوز سر جاش بود.
در این بین یه "پریزاد" نامی هم اومده بود و کم و بیش میخوندمش اما خدایی خیلی کم فهمیدم چی داره میگه و اتفاقا چندین بار به خودش هم گفتم.
این پریزاد خانوم در عین حال یه ذره هم مشکوک میزد.
چرا؟
شاید کاملا اشتباه میکردم (و هنوز هم) اما از وقتی که سر و کله ی این شازده خانوم پیدا شد، مدل ِ کاوه هم به کل عوض شد. اصلا زده بود یه فاز دیگه.
خلاصه اینکه یه خط ِ نامرئی بین این 2 نفر حس میشد تا اینکه یهویی و با اختلاف چند روز وبلاگ پریزاد و کاوه هر کدومشون یه پست 2 خطی نوشتن و بدون هیچ دلیل و حرف و حدیثی گذاشتن و رفتن!
تو همین شوک بودیم که شایعه شد وبلاگ هاشون هک شده و متعاقبا آدرس های جدید رو کشف کردیم ولی اونجا هم نشانه های حیات ِ وبلاگی زیاد نبود و بعد از یه مدت اون آدرس ها هم کلا پاک شدن. چند وقت ازشون خبری نبود تا اینکه اتفاقی (و شاید از روی اشتباه پریزاد) از روی لینک ِ یه کامت توی یه وبلاگ دیگه، رد پای پریزاد روی یه هاست دیگه پیدا شد و چند ثانیه بعدش هم کاوه!
تا چند وقت نمیدونستم براشون کامنت بذارم و بهشون بگم که کشفتون کردم و میخوام مخفیگاهتون رو لو بدم یا نه. آخه پریزاد بجای لینک کامنت هاش نوشته بود: "اینجا، تنها جای اوست"
و معنیش این بود که بقیه برن گم شن!
جلو خودمو نتونستم بگیرم و کامنت دادم و اون هم گفت که :نه ایرادی نداره بقیه کامنت بذارن، اما چند روز بعد باز هم شماره ی کامنت ها 0 بود و معنیش این بود که فقط "او" باید کامنت بده!
هیچی... بیخیال کامنت و این چیزا شدم و هر از گاهی این 2 تا وبلاگ رو چک میکردم تا اینکه بالاخره تنها آدرس هایی که ازشون داشتم هم پاک شدن.
در طول ده یازده ماه گذشته از کاوه کوچکترین خبری نداشتم و برام عجیب بود که چرا یهو بی سر و صدا غیب شد؟
اما تک و توک رد پای پریزاد رو توی کامنت دونی وبلاگ رفقا میدیدم تا اینکه دیروز دست خط کاوه رو دیدم و خیلی خوشحال شدم.
اگه باز هم منو میخونی فقط خواستم اینو بهت بگم:
آهای آقا کاوه
زندگی خصوصیت به من هیچ ربطی نداره و تو هم مثه هر آدم دیگه ای آزادی تا هرطور که دوست داری رفتار کنی، اصلا هم نمیخوام بدونم چرا و چطور تصمیم گرفتی که دیگه ننویسی، اما لااقل دوست داشتم وقتی داری در ِ اون وبلاگت رو تخته میکنی یه خداحافظی خشک و خالی بکنی و بری. یا مثلا یه دلیلی، توجیهی، چیزی میاوردی و گولمون میزدی.
ولش کن، همه ی این حرفا به کنار، بگو ببینم خودت چطوری؟ چیکارا میکنی؟ تا الان چندتا آهنگ سولو با پیانو دادی بیرون؟ کِی دوباره مینویسی تا بخونیمت؟ دلمون برات تنگ شده، باز هم یه رد پایی از خودت بذار، به خدا همه مون خوشحال میشیم.
بیا و دوباره به این زندگی مجازی برگرد، باشه؟قربانت - سلمان
پ.ن: وقتی دیدم مرضیه و شیما راجع به کاوه نوشتن منم دلم نیومد حرفی نزنم.
پ.ن: این چیزایی که راجع به پریزاد و کاوه نوشتم الزاما ممکنه وجود خارجی نداشته باشه و فقط برداشت شخصی من بوده.
بنابراین هرگونه سوء تعبیر از این ماجرا پیگرد قانونی دارد!
۱۴ نظر:
اوه اوه ... موضوع خیلی جنایی شده :دی ... از دست این پریزاد که هر چی هست زیر سر اونه :دی
" لااقل دوست داشتم وقتی داری در ِ اون وبلاگت رو تخته میکنی یه خداحافظی خشک و خالی بکنی و بری. یا مثلا یه دلیلی، توجیهی، چیزی میاوردی و گولمون میزدی"
با خوندن این قسمت از پستت میدونی یادٍ چی افتادم؟
بعد از درست کردن وبلاگم، اولین سالگرد تولدم رو توی وبلاگم اعلام نکردم، یادم میاد یه نفر اومد و توی کامنتش بهم گفت معنیه کارٍت اینه که ما ها رو جرو دوستات نمیدونی و واست ارزشی نداریم.
...
من چندین بار از کاوه خواهش کردم که بیاد و باز بنویسه، تا حالا که بی اثر بوده اما بازم این کار رو میکنم:
آهای آقا کاوه
دلمون برات تنگ شده، بیا و دوباره به این زندگی مجازی برگرد، باشه؟
منم پیرو پست سلمان یه کاوه میگم دلمون برات تنگ شده..دوست داریم بیشتر ببینیمت...
نمیدونم رو چه حسابی بلاگر بقیه ی کامنتمو خورد!!نمیبخشمش!:دی
من که نمی شناسمشون پس رسما...........
کاوه ... فکر نمیکنم افتخار بده بهمون!
اما اگه خبری ازش شد و جواب احوال پرسیت و داد خوشحال میشم بهمون بگی حال و اوضاعش چطوره !
در ضمن جناب کاوه ! فعلا یک هیچ به نفع شماست ...
برای همین کاراته که دیگه بهت نمیگم عامو سلمان ! از بس که بی معرفتی
کامنت بالا ربطی به این پست نداره
salam salman jan, man chand mah pish ke hale pedaram khob nabod do hafteh onj BOODm. C U
che zood dastgir shodam!!!
سلام
داداش منظور از اقتدار همون بچه پرو بودن ترسو بودن حضرات
نظرم نظر شماست البته با کنایه
کنایه به این ریدن با این اقتدار که نمی تونن جی میل رو هم تحمل کنن
من واقعا دوس دارم کاوه دوباره برگرده. راستش بعد از اینکه اون پست رو واسش نوشتم انتظار داشتم حداقل یه خبری از خودش به من بده. ولی نداد... نمی دونم چی بگم دیگه...
حس ات و درک می کنم . برای من هیچی بدتر از گم کردن یه دوست مجازی نبوده. وقتی نمی تونی نگهش داری و از بودنش مطمئن نیستی. و ارتباطت اونقدر دو طرفه و لحظه به لحظه نیست که بدونی چه تصمیاتی گرفته. بعد یه روز میره و هیچ نشونی نداری. مث یه رویا. من از رویاهایی که به انتظار به واقعیت پیوستنشون می نشینم ، رنج عجیبی می کشم.
ممنونم ازت سلمان جان
ارسال یک نظر