جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹

400

11 دقیقه مونده به وقت خواب من برای شروع یدونه شنبه ی کسل کننده ی دیگه.
صبح های شنبه، وقتی از در خونه میزنم بیرون با یه لحن نا امیدانه و قیافه ای خواب آلود، کجکی آسمون رو نگاه میکنم و بلند بلند میگم:
خدایا... هرطوری که خودت میدونی امروز رو مثه برق و باد تمام کن بره پی ِ کارش!
واقعا نمیدونم چرا "شنبه" اینقدر برام زجر آوره

۸ نظر:

افشین گفت...

بابا چقدر ناامید

Unknown گفت...

نا امیدی نیست که، خوب "شنبه گشاده" ست دیگه! :دی
کاریش نمی‌شه کرد!

ايوب گفت...

اي بابا حالا خوب اصفهاني هااااااااا
بزار بياي اين تهران خراب شده (اوووو ببخشيد خراب نشده)

تارا گفت...

پسر تو چرا همیشه در حال نق زدنی؟! :دی
اون موقع که کار نبود دلت میخواست تو ناکجا آباد کار داشته باشی!حالا هر روز و ساعتی که بود میگفتی برم..فقط کار باشه!!
الان که کار هست همچنان در حان نگینگ میباشی!:دی
به شنبه های آینده فک کن نه به اینی که به هر حال چه دیر چه زود قراره بگذره!

یلدا گفت...

برای من هر روز صبح زود که مجبور به بیدار شدنم همین است. به آرزوی بازگشت سریعتر به خانه می روم بیرون.

ناشناس گفت...

دقیقا !
امان از این شنبه

ناشناس گفت...

دقیقا !
امان از این شنبه

ته سیگار گفت...

یه مدت بود ، کسی شکایت نمیکرد ، همه طوری رفتار میکردن که انگار همه چیز خوبه ، داشتم کم کم به خودم شک میکردن که نکنه فقط من مشکل دارم...
خوب راست میگه شنبه ها چرا باید اینطوری باشه ، اصلا این چه وضع زندگیه که بشر واسه خودش ساخته... D: