آره... خیلی وقت بود که کتاب درست و حسابی نخونده بودم. آخرین چیزی که خوندم و دوسش داشتم "بادبادک باز" بود، پارسال.
دیروز با
احسان رفته بودم شهر کتاب، فقط بخاطر اینکه "جنایت و مکافات" رو بگیرم، فقط واسه اینکه مثه
یلدا کتاب رو بذارم توی ماهی تابه و بخونمش.
و 3 تا دیگه هم احسان گذاشت رو دستم.
۴ نظر:
خب سلمان جان خدا رو شكر كه تو عاقبت به خير شدي و به جاي رفيق ناباب رفقات باب ِ بابن!! و بهت كتاب پيشنهاد ميدن ;)
از اين كتابا دوميو نخوندم و اولي و آخريو هم خيلي وقت پيش... اتفاقا" "كجا ممكن است پيدايش كنم" رو هم به من يكي از دوستاي باب ِ بابم! معرفي كرد.. خيلي خوبه
خیلی خوشحالم که خریدیش و خیلی ناراحتم که ترجمه ی بهزاد گیرت آمده !! یعنی آنقدر ناراحتم که حد ندارد.
الان بین یک تضاد از دو حس گیر کرده ام. طاعون آلبرکامو اما بسیار خوب است و ترجمه اش هم خوب است. ترجمه ی بهزاد را باید ویراستاری کنی و در خیلی صفحه ها و خط ها فعل های پریده و اشتباه را حدس بزنی. و اصلا هم حس ادبی ندارد. ترجمه ی مهری آهی بهتر است که الان در کتابخانه ها پیدا می شود و دیگر چاپ نشده.
من امروز رفتم cafe coffee day يه قهوه ی dark passion خوردم خیلی چسبید. جات خالی :دی
من اون دو تا وسطیا رو نخوندم...
من ای-بوک این جنایات و مکافات رو دارم، اگه می گفتی، برات میفرستادم.
البته کتاب رو دست گرفتن خیلی بیشتر از تو مونیتور دیدن و خوندن مزه میده، ولی خوب... خوردن حقوق کپی رایت و اینها هم مزه ی خودشو داره...
فقط هم به خاطر این مزه می ده که من خودم انقدر از نبود کپی رایت صدمه دیدم که حس تلافی جویانه توی وجودم حسابی تحریک شده...
ارسال یک نظر