جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

کتاب بازی


آره... خیلی وقت بود که کتاب درست و حسابی نخونده بودم. آخرین چیزی که خوندم و دوسش داشتم "بادبادک باز" بود، پارسال.
دیروز با احسان رفته بودم شهر کتاب، فقط بخاطر اینکه "جنایت و مکافات" رو بگیرم، فقط واسه اینکه مثه یلدا کتاب رو بذارم توی ماهی تابه و بخونمش.
و 3 تا دیگه هم احسان گذاشت رو دستم.

۴ نظر:

آلبا گفت...

خب سلمان جان خدا رو شكر كه تو عاقبت به خير شدي و به جاي رفيق ناباب رفقات باب ِ بابن!! و بهت كتاب پيشنهاد ميدن ;)
از اين كتابا دوميو نخوندم و اولي و آخريو هم خيلي وقت پيش... اتفاقا" "كجا ممكن است پيدايش كنم" رو هم به من يكي از دوستاي باب ِ بابم! معرفي كرد.. خيلي خوبه

یلدا گفت...

خیلی خوشحالم که خریدیش و خیلی ناراحتم که ترجمه ی بهزاد گیرت آمده ‍!! یعنی آنقدر ناراحتم که حد ندارد.
الان بین یک تضاد از دو حس گیر کرده ام. طاعون آلبرکامو اما بسیار خوب است و ترجمه اش هم خوب است. ترجمه ی بهزاد را باید ویراستاری کنی و در خیلی صفحه ها و خط ها فعل های پریده و اشتباه را حدس بزنی. و اصلا هم حس ادبی ندارد. ترجمه ی مهری آهی بهتر است که الان در کتابخانه ها پیدا می شود و دیگر چاپ نشده.

شیما گفت...

من امروز رفتم cafe coffee day يه قهوه ی dark passion خوردم خیلی چسبید. جات خالی :دی

Unknown گفت...

من اون دو تا وسطیا رو نخوندم...
من ای-بوک این جنایات و مکافات رو دارم، اگه می گفتی، برات میفرستادم.
البته کتاب رو دست گرفتن خیلی بیشتر از تو مونیتور دیدن و خوندن مزه میده، ولی خوب... خوردن حقوق کپی رایت و اینها هم مزه ی خودشو داره...
فقط هم به خاطر این مزه می ده که من خودم انقدر از نبود کپی رایت صدمه دیدم که حس تلافی جویانه توی وجودم حسابی تحریک شده...