پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

فانتزی قمقمه وار

اول از همه بگم دارم بالای 18 مینویسم. دیگه خود دانی :دی

از دیشب که اومدم، عین این روانی های حریص فقط دارم گوگل ریدر و وبلاگ های همیشگی م رو بالا پایین میکنم.
دلم واسه نوشته های قمقمه تنگ شده بود. نوشته هاشو دوست دارم چون اصل ِ احساساتش رو بدون فکر کردن بهشون مینویسه. مختصر و مفید.
حس میکنم فانتزی های عجیب و غریب همیشگی ِ خونم اساسی زده بود بالا. هوس کرده م یه پست قمقمه وار بنویسم.
البته اوج این احساسات دیشب بود که دیگه خواب مجال نداد.

"دلم یدونه سوئیت توی سواحل آفتابی مدیترانه میخواد. ماله خودمون هم نباشه، آخه دوست دارم هر بار یه جای دنیا بریم و چون مولتی بیلیونر نیستیم بنابراین نمیتونیم همه جا ویلا داشته باشیم!
دیشب با هم عش.ق بازی کرده ایم به حد اعلا. تا صبح بیدار بودیم و در ِ گوش هم پچ پچ کرده ایم. 4 بار از شدت ا.ر.گا...م از حال رفته و از این بابت خوشحالم!
صبح من زودتر بیدار میشم. براش یه صبحانه ی مفصل آماده میکنم و توی سینی میچنیم. ساعت از 11 و نیم گذشته. هنوز خوابه. مثه پروانه لابلای ملافه های سفید قایم شده. یکی از اون پا.های خوش تراشش بیرونه. کنارش میخزم و از انگشت کوچیکش میبو.سم و میام بالا. دستمو میکنم لای موهاش و لاله ی گوشش رو با دندون میگیرم. بهش میگم پاشو پاشو کوچولو...
مثه گربه ها کــِــــــش میاد. عاشق این کارشم.
بالش ها رو تکیه میدم به پشت تخت و دوتایی با هم صبحانه میخوریم.
بعدش دستمو میندازم زیر زانوش و با اون یکی دستم بلندش میکنم. میبرمش حمام. وان رو قبلا آماده کرده م. سر حوصله میشورمش. عاشق اینم که مثه یه گربه حمامش کنم. یه گیلاس شر.اب قرمز هم میخوریم.
میندازمش رو ت.خت. خودشو جمع و جور میکنه و حوله رو مثه یه لباس دکو.لته به تنش میپیچه. خط سی.نهاش حواسمو پرت میکنه.
از زیر در ِ اتاق یدونه روزنامه میندازن تو. روزنامه رو میدم دستش و مشغول میشم. از روی پا.هاش شروع میکنم به لوسیون زدن. میلیمتر به میلیمتر بدن.شو ماساژ میدم و کِرِم میزنم...
توی بالکن نشسته م و دارم نگاهش میکنم. نمیدونم چقدر گذشته اما بلند میشه و میگه به نظرت لاک چه رنگی بزنم؟
میگم قرمز... نه صورتی، آخه با رژ کالباسی خیلی 3.کسی میشی. لطفا لباس هم نپوش، هنوز از تماشات سیر نشدم.
اون داره لاک میزنه و من مست شده م.
پیش خودم فکر میکنم چقدر شبیه مجسمه های بر.هنه ی رم و فلورانس و آتن میمونه. چرا اینقدر جذابه؟ خدایا این چیه که آفریدی؟
دلم میخواد برم دوربینمو بیارم و وقتی حواسش نیست ازش عکس بگیرم.
جلوم ایستاده... یه تا.پ صورتی با به یه برمودای سفید پوشیده. داد میزنه کجایی بابا؟! حواست کجاست؟ من گشنمه. بیا بیریم پایین یه چیزی بخوریم...

پ.ن: اگه قیل.تر نشدم ممکنه در آینده ادامه هم داشته باشه، و البته با جزییات بیشتر. واسه این پست زیاد دقیق ننوشتم!
پ.ن: دعا کنید سرما نخورده باشم. مثه سگ دارم میلرزم
پ.ن: شما هم اگه دوست داشتید قمقمه وار بنویسید. از هرچی که دلتون میخواد. این یه دعوته.

۷ نظر:

شهریار گفت...

آقای قمقمه!‏

حتی اگر اف۱۴ هم باشی بعد از۴ بار غش کردن از شدت یه چیزایی صبحش نمیتونی بهش حتی فکر کنی‏!‏

بذار مثال بزنم:

تو میتونی بعد از خوردن یه پیتزای خانواده (به تنهایی‏!‏‏) بعد از۱ ساعت یه دست کامل کله پاچه بزنی؟ هوم؟

یازده دقیقه گفت...

چقدر ملموس نوشتی. چه خوبه لااقل اینجا آدم راحت مینویسه...

سلمان گفت...

@ شهریار
آقا جان
منم نگفتم که خودم 4 بار آره، اون بنده خدا رو گفتم :پی

قمقمه گفت...

آقایان سلمان و شهریار !
بله می شود ! از من گوش کنید. سرف عاشق که باشد پنج بار هم پیش می آید و صبح باز سینی صبحانه چیده می آید به مهمان نوازیت !

سلمان چند وقت پیش می خواستم یه چیزی رو بهت بگم. نگفتم. شاید بعدا خودت متوجه شی.

Unknown گفت...

به نظر من هم باز بعد چهار بار، می‏شه بلند شد...
اما منم حرف شهریار رو قبول دارم، توی متن جوری نوشته شده که به نظر ارگاسمِ نویسنده مد نظر بوده...
در هر حال، به امید ادامه ی اینها...
راستی من به خاطر پست قبلیم کلی فحش خوردم، چه تو اس ام اس و اینها و چه توی کامنت‏ها... البته روشون نشده فحش‏های سنگینشون رو توی کامنت بدن، فقط توی دلشون گفتن.
تو نمیخواستی فحش بدی؟ :دی

نيكا گفت...

اميدوارم برگ گل تون انقدر خوش اخلاق باشه كه وقتي صبح(ببخشيد ظهر!!!) بيدارش ميكنين گازتون نگيره.... :دي

sima گفت...

ممنون که نوشتی
به یاد روزها....