از وقتی که ساعت ها را جلو کشیده اند احساس میکنم از همه چیز عقب افتاده ام. انگار که همه چیز روی دور تند رفته باشد. تا چشم به هم میزنی شب شده و یک راست باید بروی بیوفتی روی تخت خواب. همین.
راستش را بخواهید، الان اصلا یادم نمی آید که آمدم اینجا چه بنویسم، مهم هم نیست البته.
دلم میخواهد الان از این بنویسم که من عاشق ساعت هستم، عاشق کفش و تیشرت هم هستم. عاشق چیزهای دیگری هم هستم که نمیشود ازشان بنویسم، اما واقعا این ها را دوست دارم. حاضرم کیون لخت توی خیابان راه بروم، اما ساعت و کفش خوب داشته باشم.
و خوب بودن نسبی است البته. ممکن است من با یک جفت آدیداس آبی رنگ و همین سواچ مشکی رنگی که طناز دلبرانه ام پارسال برایم هدیه گرفته عرش را سیر کنم، اما شما با کفش فیلان و رولکس هم حال خوبی نداشته باشید.
همین چند روز پیش بعد از ظهر، توی راه که میرفتم سر کار، پشت یکی از چراغ خطرها ناگهان هوس کردم یکی از این سواچ های رنگی داشته باشم. از همان ها که پارسال یکی از آن آبی هایش را برای طناز دلبرانه ام هدیه خریدم. میدانید، من عاشق رنگ قرمز ام. اگر میشد، شلوار جین قرمز هم میپوشیدم.
از پشت همان چراغ خطر مسیر را عوض کردم و خودم را به نزدیک ترین ساعت فروشی رساندم و خریدمش.
میدانید؟ تا نمیخریدمش خیالم راحت نمیشد!!
حالا هر بار که روی دستم باشد، حس میکنم کلی انرژی دارم.. حس میکنم از ریتم دنیا کمتر عقب میمانم.. حس میکنم کودک درونم هنوز دارد زندگی میکند
راستش را بخواهید، الان اصلا یادم نمی آید که آمدم اینجا چه بنویسم، مهم هم نیست البته.
دلم میخواهد الان از این بنویسم که من عاشق ساعت هستم، عاشق کفش و تیشرت هم هستم. عاشق چیزهای دیگری هم هستم که نمیشود ازشان بنویسم، اما واقعا این ها را دوست دارم. حاضرم کیون لخت توی خیابان راه بروم، اما ساعت و کفش خوب داشته باشم.
و خوب بودن نسبی است البته. ممکن است من با یک جفت آدیداس آبی رنگ و همین سواچ مشکی رنگی که طناز دلبرانه ام پارسال برایم هدیه گرفته عرش را سیر کنم، اما شما با کفش فیلان و رولکس هم حال خوبی نداشته باشید.
همین چند روز پیش بعد از ظهر، توی راه که میرفتم سر کار، پشت یکی از چراغ خطرها ناگهان هوس کردم یکی از این سواچ های رنگی داشته باشم. از همان ها که پارسال یکی از آن آبی هایش را برای طناز دلبرانه ام هدیه خریدم. میدانید، من عاشق رنگ قرمز ام. اگر میشد، شلوار جین قرمز هم میپوشیدم.
از پشت همان چراغ خطر مسیر را عوض کردم و خودم را به نزدیک ترین ساعت فروشی رساندم و خریدمش.
میدانید؟ تا نمیخریدمش خیالم راحت نمیشد!!
حالا هر بار که روی دستم باشد، حس میکنم کلی انرژی دارم.. حس میکنم از ریتم دنیا کمتر عقب میمانم.. حس میکنم کودک درونم هنوز دارد زندگی میکند