یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۰

to my left corner

 الان که اینجا پشت کامپیوتر نشسته‌ام، حالم حسابی گرفته است. خسته و درمانده شده‌ام. از آخر بهمن ماه ۱۳۹۹ که بالاخره پایان‌نامه کوفتی را دفاع کردم، بالاخره بعد از ۴ ماه توانستم با هر ضرب و زوری که شده ویرایش‌های تخمی خانم دکتر را انجام بدهم و فایل نهایی را برایش بفرستم.

فکر می‌کنید چه شد؟! باز دوباره به یک مشت چیزهای بی ارزش پیله کرده که باید این‌ها را هم اصلاح کنی و از این خزعبلات. واقعا درک نمی‌کنم مشکل اصلی‌اش با من چیه؟ به معنی کلمه خسته شدم از این پروسه تمام نشدنی.

امشب نشستیم و با هم فیلم Cruella را تماشا کردیم. چند وقتی هست که دارم سعی می‌کنم به خودم و خودش بیشتر زمان بدهم. سعی می‌کنم کمتر غر بزنم و شکایت کنم. سعی می‌کنم سخت نگیرم و صبور باشم. سعی می‌کنم بیشتر شنونده باشم و کمتر حرف بزنم. سعی می‌کنم بیشتر نقاط روشن را ببینیم.. اما وقتی که اساس یک چیز از پایه درست نباشد هرقدر هم سعی کنی خوشبین باشی، امیدوار باشی و اینجور مزخرفات، آخرش گند ماجرا دوباره بالا می‌زند و همه چیز دوباره از اول شروع می‌شود. درست مثل یک بازی‌ای که auto save یا checkpoint ندارد و اگر در هر مرحله‌ای از بازی شکست خوردی، ریده می‌شود به همه تلاش و وقت و انرژی‌ای که صرف کردی و باز باید از اول شروع کنی.

تلویزیون تیتراژ پایانی فیلم را داشت نشان می‌داد که ناگهان متوجه شدم یکی از مراحل ساده بازی را باختم. اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی دوباره باختم!! و حالا دوباره همه چیز برگشت به نقطه ابتدایی و باید از اول شروع کنم. ولی راستش را بخواهید از این بازی دیگر خسته شده‌ام. ترجیح می‌دهم دیگر این بازی را بیخیال بشوم. حوصله اینکه از اول شروع کنم و مرحله‌ها را یکی یکی پیش بروم را ندارم. فکر کنم این بازی به درد من نمی‌خورد. انگار که استعداد خوبی برایش ندارم.

هیچ نظری موجود نیست: