یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۴۰۴

swoosh

اگر اشتباه نکنم جمعه هفته پیش که از خواب بیدار شدیم، خبر رسید که اسرائیل دم صبح چهار پنج تا از فرمانده‌های سپاه و اینها را فرستاده بود به جهان آخرت. خب طبیعی است که چشم همه گرد شد و تا حدودی پشم‌هایمان ریخت.

خیلی زود از این طرف شروع کردند به رجز خوانی که می‌زنیم فلان می‌کنیم و بهمان و پدرتان را در می‌آوریم و از اینجور حرف‌ها و از همین نقطه بود که جنگ شروع شد. اول ما موشک و پهپاد حواله آنها می‌کردیم و بعد نوبت آنها بود که با جنگنده و پهپاد و موشک به تاسیسات نظامی ما حمله کنند.

هر شب برنامه اینطوری است که با تاریک شدن هوا، حدود ساعت ۷ و نیم پدافندهای ما مشغول کار می‌شوند، بعد حدود ۱۰ ما حمله می‌کنیم، بعد دوباره آنها یکبار حدود ۱ و نیم و نوبت دوم حدود ۴ صبح حمله می‌کنند.

شب‌ها خواب نداریم و روزها عزای این را می‌گیریم که الان باید چه گهی خورد؟ هر روز خبر می‌رسد که دیشب فلان جا را زده و فلانی کشته شده و امروز قرار است فلان نقطه را بمباران کند. نصف جمعیت تهران پناه برده است شمال. تا رشت و مشهد را هم بمب زد و بیشتر تاسیسات هسته‌ای را داغان کرد. بیشتر کسب و کارها رفته روی هوا و وضعیت پولی همه به گای سگ رفته. ملت به ۲ دسته وطن پرست و وطن فروش تقسیم شده‌اند و توی شبکه‌های اجتماعی به جان هم افتاده‌اند. حوصله توضیح ندارم که بگویم چه شیر تو شیری شده و ملت می‌خواهند گلوی هم را پاره کنند. خدا برایشان خوش بخواهد که از سه چهار روز پیش کلا اینترنت را قطع کرده‌اند و خیال همه راحت شده، حتی سایت‌های داخلی هم به زور باز می‌شوند. گوشی‌های موبایل فقط به درد sms زدن می‌خورند.

دیشب خیلی بزن بزن بود. از ساعت ۱ صبح تا حدود ۵ فقط صدای انفجار و پدافند می‌آمد. تازه خوابم برده بود که مامان زنگ زد و سراسیمه گفت آمریکا دم صبح حمله کرده و سایت فردو و نطنز و اصفهان را زده و همین الان وسایل ضروری و دارو و اینها را بردار و بیا اینجا تا بزنیم به چاک.

گفتم مادر من، برای چی بریم؟ اصلا کجا بریم؟ اگر رادیواکتیو نشت داده و با باد جابجا شده باشد، شک نکن که تا الان همه آلوده شده‌ایم و کار از کار گذشته، بگذار آخر عمری راحت بخوابیم، شل کن قربانت شوم.

صدایش می‌لرزید. دم گریه بود. گفتم خیلی خب، آمدم. مسواک زدم، صورتم را شستم و رفتم. صدای اخبار تلویزیون تا سر کوچه می‌آمد. مامان و بابا و شیوا به حالت آماده باش روی کاناپه نشسته بودند و همزمان به کس‌شعرهای مجری گوش می‌دادند و زیرنویس‌ها را می‌خواندند و زیر لب فحش می‌دادند، هم به کله‌خرهای خودمان و هم آنها.

گفتم خب من آماده‌ام، دستور می‌فرمایید کجا برویم؟ مامان گفت فعلا صبر کن، آژانس اتمی گفته بعد از حمله نشت تشعشعات رادیواکتیو مشاهده نشده و جای نگرانی نیست!!

توی دلم گفتم به تخمم و رفتم برای خودم چای ریختم، با خیال راحت صبحانه‌ام را خوردم و خیال داشتم که برگردم و تا ۱۰ بخوابم و بعد بروم سر کار، اما تا همین یک ساعت پیش همه حواسم به این ۳ نفر بود که مبادا حتی سر روشن یا خاموش کردن کولر هم درگیری پیش نیاید و هر کدام و یک گوشه برای خودش زیر گریه نزند.

تا چند دقیقه دیگر هم امید دارد می‌آید دنبالم تا برویم یه کافه‌ای جایی بشینیم و یک چیزی بخوریم و یه مشت چیز میز برایش ترجمه کنم.

لعنت به جد و آباد همه تان که زندگی را برایمان عین جهنم کردید.

هیچ نظری موجود نیست: