شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

گدای 1500 تومنی

امروز صبح پشت یکی از چراغ خطرهای طولانی مشغول استراحت! بودم که یکی از این بچه فسقلی هایی که گل و عینک و سوزن و چسب زخم و... میفروشن اومد سمت من و یدونه برگه ی رنگی که توی تلق پلاستیکی بود و به عربی یه چیزایی روش نوشته بودن رو انداخت توی ماشین و مثه ضبط صوت شروع کرد به دعا کردن و خواهش که یدونه از اینا رو بخر تا تصادف نکنی و از این حرفا.
یک ریز زیر لبش یه چیزایی میگفت که اصلا واضح نبود چی میگه. دلم خیلی براش سوخت. رفتم سمت داشبورد و از توش 6-5 تا از اون 100 تومنی و 200 تومنی هایی رو که همیشه واسه پارکینگ نگه میدارم رو برداشتم تا بهش بدم. فک کنم 800-700 تومنی شد. دستم رو که نزدیکش بردم محکم دستم رو گرفت و هل داد گفت نمیخوام...
بهش گفتم بگیر، درسته... گفت نه، گرونتره.
اون برگه رو برداشتم و دوباره پول ها رو هم گذاشتم روش و بهش پس دادم. پول ها رو پرت کرد توی ماشین و گفت اصلا نمیخوام. بهش گفتم حالا قیمت اینا چند هست؟ همینطور که داشت میرفت گفت 1500
چشمام گرد شد. یه برگه کاغذ؟ واسه همینه که میگن تورم رفته بالا دیگه!

نتیجه گیری اخلاقی: اگه به گداها کمتر از ۱۰۰۰ نشون بدی احتمالا اونا به تو کمک میکنن!

***

این هم یه عکس جدید از من و دخترم که داریم با همدیگه نخ بازی میکنیم!!!


نمیدونی چقدر شیطون شده... فقط باید باشی و ببینی که چطوری دنبال این نخ ورجه وورجه میکنه... میمیری از خنده!

پ.ن: من عاشق بستنی یخی پرتقالی کاله م!

هیچ نظری موجود نیست: