چند شب پیش که داشتم یکی از اپیسودهای LOST رو میدیدم یکی از کاراکترهای داستان به اسم "شانون" (که یه دختر نازک نارنجیه) حاضر شده بود تا یدونه جعبه کرم ضد آفتاب رو ۲۰۰ دلار از "سایر" بخره. و اون در جواب این خواسته ی "شانون" گفت: توی این جزیره دور افتاده پول هیچ ارزشی نداره... در عوضش تو چیزهای بهتری داری تا به من بدی!!!
***
شاید خیلی مسخره باشه اما من امروز همه ش به ارزش آدما، روابط، مادیات و... فکر میکردم. ارزش هایی که خیلی از ماها بیش از حد لازم و حتی بی اندازه بزرگ و مهمشون کردیم. ارزش هایی که فقط تحت تاثیر زمان و مکان مشخصی هستن. ارزش هایی که اگه یه ذره جابجا بشن دیگه ارزششون رو از دست میدن. ساده ترین مثال میتونه پول باشه. یه برگ کاغذی که خیلی از ارزش ها و ارزش گذاری ها با اون سنجیده میشه. حالا دیگه خودت این موضوع رو بسط بده و ببین سر از کجا که در نمیاری!!!
واقعا چرا باید خودمون رو اسیر ارزش هایی بکنیم که میدونیم واقعا ارزش ندارن؟ اصلا این ارزش ها رو کی واسه ما تعیین میکنه؟
میدونی... یه جورایی دلم میخواست که منم با یه تعدادی از آدما یه جایی که خلاء مطلق بود زندگی میکردم. یه جایی که هیچ اثری از تکنولوژی و امکانات و ارتباطات و... نبود، صفر مطلق. جایی که همه چیز واقعی باشه، جایی که مجبور به سانسور نباشی، جایی که آزادی رو با تمام وجودت حس کنی.
کسی میتونه به من بگه ارزش چیه؟ به چه دردی میخوره؟ آخرش چی میشه؟ ارزش داشته باشی که چی؟!
؟
بعدا نوشت: اول باید اینو اضافه کنم که منظورم از آزادی، آزادی اجتماعی مثه حجاب و روابط آزاد و خیلی چیزایی که ازش محرومیم نیست. اگه گفتم که میخوام آزاد باشم منظورم آزادی روحیه، آزادی فکری. این آزادی با انقلاب و شورش به دست نمیاد.
در مورد نظر کاوه باید بگم که بله، درسته، همه ارزش های اخلاقی به شکل یه قانون درونی در اومدن چون برای دوام جامعه بشری کاملا لازم هستن اما حرف من اینه که خیلی از این ارزش هایی که الان داریم میبینیم از مسیر واقعیشون خارج شدن. خیلی ها دیگه تبدیل به ضد ارزش شدن!
اگه قرار باشه من تک و تنها توی یه جزیره زندگی کنم که دیگه این چیزا معنایی نداره. خوبی وقتی مفهوم داره که بدی هم وجود داشته باشه.
پ.ن: حس میکنم اونطور که دلم میخواسته نتونستم منظورم رو انتقال بدم. بیخیال. یه کم که زمان بگذره خوب میشم!