برای جستجوی محصولات به intimissimi مراجعه فرمایید. :دی
چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸
عوارض جانبی
برای جستجوی محصولات به intimissimi مراجعه فرمایید. :دی
یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸
306
پ.ن: اگه جزوه ریاضی ۲ دارین لطفا یه بوقی بزنین لازم دارم :دی
شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸
آمار
جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸
304
نمیدونی چقدر حال میده اشک خودت رو در بیاری، نمیدونی چه لذتی داره که کل فلسفه وجودیت رو ببری زیر سوال، نمیدونی چه کیفی داره وقتی که خودت رو به تمام معنا له میکنی.
چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۸
قدیم / جدید
- میگه: مهندس، ساعت چنده؟
- میگم ۹ و نیم
- با یه قیافه حق به جانبی میگه: قدیم یا جدید؟
- توی دلم بهش میگم: خیلی خری، چه فرقی میکنه آخه و جواب میدم جدید!
- با یه لحن احمقانه ای جواب میده : پس یعنی ۱۰ و نیم
- فقط نگاهش میکنم
و بعد شروع میکنه به صرف کامل همه ی فحش های خواهر و مادری که تو زندگیش یاد گرفته در وصف اون کسانی که ساعت رو عقب و جلو میکنن و در حق بشریت جنایت میکنن. تلاش میکنم تا بهش بفهمونم که دلیل این کار چیه، و همینطور اینکه به شکلی توی اون کله ی پوکش کنم که این تغییر ساعت در عمل هیچ فرقی به حال کسی نمیکنه. و البته که موفق نمیشم!
ایشون محاسبات دقیقی انجام میدن و عقیده دارن که در چنین شرایطی ۱ ساعت زودتر به سر کار تشریف میارن و ۱ ساعت دیرتر شیفت کاریشون تمام میشه.
این داستان در اول بهار هم که ساعت ها ۱ ساعت جلو برده میشن دوباره تکرار میشه و جالب ابنجاست که جای قدیم و جدید برعکس هم میشه!
سهشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸
302
آقایان یه شبکه داخلی واسه ایران راه میندازن و بعدش هرچی که دلشون بخواد رو به زور تو مغزمون فرو میکنن و میگن همینه که هست. آخه یکی نیست به این احمق ها بگه بابا... اینترنت که دیگه حد و مرز نداره، مربوط به مردم و مملکت خاصی نیست که شماها میخواین براش شناسنامه صادر کنید!
البته دور از انتظار هم نیست که از فردا صبح یه عده ای بع بع کنان برن واسه ثبت نام اینترنت ملی!!! جلو مخابرات صف بکشن و خودشون رو جر بدن.
از دیشب تا صبح داشتم اینو گوش میکردم. داره باهام حرف میزنه.
سهشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸
سوال اساسی
دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸
پیام بازرگانی
- آیا دچار بیخوابی شده اید؟
- آیا حوصله تان سر رفته است؟
- آیا از سایز چیز خود راضی نیستید؟
- آیا دچار افسردگی شده اید؟
- آیا سینه هاتان کوچک است؟
- آیا در زندگی احساس بدبختی میکنید؟
- آیا با دوست دختر/پسر خود مشکل دارید؟
- آیا شب ها در رختخواب احساس ناراحتی میکنید؟
- آیا تنها هستید و این تنهایی شما را آزار میدهد؟
- آیا کسی شما را دوست ندارد؟
- آیا همه ی راه ها را امتحان کرده اید؟!
جواب همه ی مشکلات شما در اینجا ست. فقط با یک کلیک ساده به راحتی همه ی مشکلات خود را حل کنید!
پ.ن: بالاترین رکورد من 19.345 ثانیه بود.
توجه توجه: رکوردهای خودتان را در کامنت باکس و همراه با مدرک درج کنید!
یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸
تهوع
این جمله رو یادم نیست که کِی و کجا خوندم یا شنیدم اما الان دیگه بهش ایمان دارم. واقعا حماقت حد و مرز و اندازه نداره. مخصوص هیچ فرد یا طبقه ی خاصی از جامعه هم نیست، همه ی ماها پتانسیل اینو داریم که یک شبه تبدیل به احمق ترین موجودات کره زمین بشیم.
گاهی وقتا آدم یه چیزایی رو میبینه و میشنوه که دود از سرش بلند میشه، شاخ در میاره. اونقدر پوچ و بی محتوا که حتی نمیتونی هضمشون کنی، اونقدر پست و فرو مایه که ترجیح میدی در جوابشون چیزی نگی.
البته این چیزی که من دارم ازش حرف میزنم فقط حماقت محض نیست، خورده شیشه و بد ذاتی رو هم باید بهش اضافه کرد تا دقیقا بشه اون چیزی که میگم.
تصمیم گرفتم که دیگه بهشون فکر هم نکنم. دیگه اونجای خودم هم حسابشون نمیکنم. ارزشش رو نداره. ولی الان یه احساس خیلی بدی دارم. یه جور انزجار، یه جور منگی و کرختی همراه با حالت تهوع. دلم میخواد همه ی اون چیزایی رو که سال ها درونم بوده و تصور خوبی ازشون داشتم رو بالا بیارم. دیگه حتی اسمشون هم حالم رو به هم میزنه.
جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸
پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸
تقدیم به مخاطب خاصی که ممکن است اینجا را بخواند
توی سریال دایی جان ناپلئون یک قسمت هست که دایی جان با شوهر خواهرش که دارو سازه وارد مشاجره میشه و براش این شعر رو میخونه:
سرِ ناکسان را برافراشتن
و زِ ایشان امیدِ بهی داشتن
سرِ رشته خویش گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است
امروز دلم میخواست اینو واسه یک نفر دیگه بخونم ولی حیف که فرصت نشد. میدونم که اینجا رو میخونی.
پ.ن: باید بهت تبریک بگم. به زیبایی هرچه تمام تر خودت و خانواده محترمت رو به لجن کشیدی. البته از بچهای مثل تو بیش از این هم انتظاری نمیرفت. آفرین!
دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸
ضربه مغزی
- هیچ وقت یادم نمیره، هنوز چند هفته ای از خرید M50 م نگذشته بود که بابام چنان کوبیدش زمین که به کل مرحوم شد!
- اون موقع ها که 3310 واسه خودش برو و بیایی داشت، یکی از هم دانشگاهی های عزیز توی سالن ورزش بهم ثابت کرد که گوشی محکمی دارم.
- یکی دو سال بعد زمانی که M55 رو جدید گرفته بودم، توی یه مغازه ای گوشیم زنگ خورد. بعد از اینکه قطع کردم یه دختره ای گفت میشه گوشیتون رو ببینم؟ ۱ دقیقه بعد هر دو داشتیم به تیکه های متلاشی شده ش کف زمین نگاه میکردیم!
- هرگز علیرضا رو نمیبخشم. تازه ۲ روز بود که 3650 نازنینم رو خریده بود. اواسط آبان ماه ۸۳ بود که بدنه گوشیم با آسفالت آشنا شد!
- زمستان دل انگیز ۸۶ بود که محمد نعمت بخش توی پارکینگ دانشگاه، اول W700 م رو از ماشین بیرون انداخت و بعد هم خودش رو!
- بالاخره دیروز هم یه موجود تخس پیدا شد و E71 عزیزم رو از ۷ تا پله سقوط آزاد داد
نمیدونم چرا همیشه یه نفر باید پیدا بشه تا گوشی های نوی منو بکوبونه زمین؟!