چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

عوارض جانبی

آدم وقتی شروع میکنه ایتالیایی یاد بگیره ناخودآگاه روی کانال های ایتالیایی هم بیشتر وقت صرف میکنه. یه چند وقتی میشه که یه تبلیغ تلویزیونی بنده رو به شدت مشعوف کرده!

برای جستجوی محصولات به intimissimi مراجعه فرمایید. :دی

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

306

واقعا خیلی خنده داره که آدم در طول دوران تحصیلش ۶ بار - معادل ۱۸ واحد - درس شیرین ریاضی ۲ رو داشته باشه ولی الان هیچ کدوم از اون جزوه های ننگین رو نداشته باشه!

پ.ن: اگه جزوه ریاضی ۲ دارین لطفا یه بوقی بزنین لازم دارم :دی

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

آمار

من نمیفهمم آمار وبلاگ چقدر مهمه؟ اصلا چرا باید مهم باشه؟ اصلا به بقیه چه ربطی داره که وبلاگ من چندتا بازدید در روز داره؟
هر بار که لاگ این میکنم اولش میبینم هووورا... 10 تا کامنت جدید دارم اما وقتی میرم چک میکنم میبینم هر 10 تا از این چرت و پرت هاست که میگه بیا منو لینک کن تا منم بذارمت توی لینک باکس و اِله وله جیمبله.
این آخری که امروز اومده بود دیگه شاهکار بود... برام پیغام گذاشته: "دوست عزیزم اگه میخوای آمار بازدید وبلاگ زیبایی که داری بالا بره، بیا و توی کامنت باکس من آدرست رو ثبت کن تا من هم با اسم عکس های +18 و... (از این خزعبلات) لینکت کنم تا بازدیدت در روز بالای 1000 تا بشه"
آخه BEEEP عوضی، اگه قراره آمار من اونجوری بالا بره که خودم هم میتونم 4 تا پست آنچنانی بنویسم و بعد هم هی فرت فرت توی سرچ انجین ها پیدا بشم و آمارم بره بالا. اون وقت چه احتیاجی به تو دارم دیگه؟! ای چیز تو اون قیافه ت، آخه کجای وبلاگ من شبیه اون اسم هاییه که تو میخوای روی وبلاگ من بذاری؟!
بعدش هم، ای BEEP توی این مملکت که ملت فقط شب و روز میشینن این اراجیف رو سرچ میکنن. خدایی فارسی که میخوای توی گوگل سرچ کنی وقتی اولین کلمه رو تایپ کردی بعد ببین خودش پیش فرض چی برات میاره ها... (این مواردی رو که بهت نشون میده کلماتی هستن که شبیه اون چیزیه که میخوای سرچ کنی و بیشترین آمار جست و جو رو داشته. فک کن!)
واقعا تاسف انگیزه.

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

304

یه چیز جدیدی که در وجود مبارک کشف کردم اینه که بنده "مازوخیسم" شدید پیدا کردم. دوست دارم روح و روانم رو به فجیع ترین روش های ممکن سلاخی کنم و بعد بالای سر جنازه ی لت و پار شده اش قدم بزنم و لذت ببرم.
نمیدونی چقدر حال میده اشک خودت رو در بیاری، نمیدونی چه لذتی داره که کل فلسفه وجودیت رو ببری زیر سوال، نمیدونی چه کیفی داره وقتی که خودت رو به تمام معنا له میکنی.

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۸

قدیم / جدید

یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه که بخوای به یه عمله حالی کنی ساعت چنده!
  • میگه: مهندس، ساعت چنده؟
  • میگم ۹ و نیم
  • با یه قیافه حق به جانبی میگه: قدیم یا جدید؟
  • توی دلم بهش میگم: خیلی خری، چه فرقی میکنه آخه و جواب میدم جدید!
  • با یه لحن احمقانه ای جواب میده : پس یعنی ۱۰ و نیم
  • فقط نگاهش میکنم

و بعد شروع میکنه به صرف کامل همه ی فحش های خواهر و مادری که تو زندگیش یاد گرفته در وصف اون کسانی که ساعت رو عقب و جلو میکنن و در حق بشریت جنایت میکنن. تلاش میکنم تا بهش بفهمونم که دلیل این کار چیه، و همینطور اینکه به شکلی توی اون کله ی پوکش کنم که این تغییر ساعت در عمل هیچ فرقی به حال کسی نمیکنه. و البته که موفق نمیشم!

ایشون محاسبات دقیقی انجام میدن و عقیده دارن که در چنین شرایطی ۱ ساعت زودتر به سر کار تشریف میارن و ۱ ساعت دیرتر شیفت کاریشون تمام میشه.

این داستان در اول بهار هم که ساعت ها ۱ ساعت جلو برده میشن دوباره تکرار میشه و جالب ابنجاست که جای قدیم و جدید برعکس هم میشه!

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

302

الان چشمم به این خورد. دارم شاخ در میارم. از این به بعد باید واژه ی اینترنت ملی !!! رو به خودرو ملی، چادر ملی، مانتوی ملی، کارت ملی، بانک ملی، تیم ملی، اتحاد ملی و... اضافه کنیم.

آقایان یه شبکه داخلی واسه ایران راه میندازن و بعدش هرچی که دلشون بخواد رو به زور تو مغزمون فرو میکنن و میگن همینه که هست. آخه یکی نیست به این احمق ها بگه بابا... اینترنت که دیگه حد و مرز نداره، مربوط به مردم و مملکت خاصی نیست که شماها میخواین براش شناسنامه صادر کنید!

البته دور از انتظار هم نیست که از فردا صبح یه عده ای بع بع کنان برن واسه ثبت نام اینترنت ملی!!! جلو مخابرات صف بکشن و خودشون رو جر بدن.
***
حالم زیاد خوب نیست. دلم بد جوری گرفته، خیلی زیاد.
از دیشب تا صبح داشتم اینو گوش میکردم. داره باهام حرف میزنه.

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

سوال اساسی

به نظر شما از زمانی که سوتین اختراع شد مردها به اون ناحیه علاقه نشون دادن؟، یا اینکه چون به اون ناحیه علاقه نشون داده بودن اخترع شد؟!


نکته اخلاقی: من در هر شرایطی به اون ناحیه (و مخصوصا مرکزش) عشق می ورزم!

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

پیام بازرگانی

  • آیا دچار بیخوابی شده اید؟
  • آیا حوصله تان سر رفته است؟
  • آیا از سایز چیز خود راضی نیستید؟
  • آیا دچار افسردگی شده اید؟
  • آیا سینه هاتان کوچک است؟
  • آیا در زندگی احساس بدبختی میکنید؟
  • آیا با دوست دختر/پسر خود مشکل دارید؟
  • آیا شب ها در رختخواب احساس ناراحتی میکنید؟
  • آیا تنها هستید و این تنهایی شما را آزار میدهد؟
  • آیا کسی شما را دوست ندارد؟
  • آیا همه ی راه ها را امتحان کرده اید؟!

جواب همه ی مشکلات شما در اینجا ست. فقط با یک کلیک ساده به راحتی همه ی مشکلات خود را حل کنید!

پ.ن: بالاترین رکورد من 19.345 ثانیه بود.

توجه توجه: رکوردهای خودتان را در کامنت باکس و همراه با مدرک درج کنید!

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸

تهوع


" تـنها چیزی که در دنیا حد و مرزی ندارد، حماقت است "

این جمله رو یادم نیست که کِی و کجا خوندم یا شنیدم اما الان دیگه بهش ایمان دارم. واقعا حماقت حد و مرز و اندازه نداره. مخصوص هیچ فرد یا طبقه ی خاصی از جامعه هم نیست، همه ی ماها پتانسیل اینو داریم که یک شبه تبدیل به احمق ترین موجودات کره زمین بشیم.

گاهی وقتا آدم یه چیزایی رو میبینه و میشنوه که دود از سرش بلند میشه، شاخ در میاره. اونقدر پوچ و بی محتوا که حتی نمیتونی هضمشون کنی، اونقدر پست و فرو مایه که ترجیح میدی در جوابشون چیزی نگی.

البته این چیزی که من دارم ازش حرف میزنم فقط حماقت محض نیست، خورده شیشه و بد ذاتی رو هم باید بهش اضافه کرد تا دقیقا بشه اون چیزی که میگم.

تصمیم گرفتم که دیگه بهشون فکر هم نکنم. دیگه اونجای خودم هم حسابشون نمیکنم. ارزشش رو نداره. ولی الان یه احساس خیلی بدی دارم. یه جور انزجار، یه جور منگی و کرختی همراه با حالت تهوع. دلم میخواد همه ی اون چیزایی رو که سال ها درونم بوده و تصور خوبی ازشون داشتم رو بالا بیارم. دیگه حتی اسمشون هم حالم رو به هم میزنه.

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

298

به قول گوریل، تعداد دفعاتی که در طول روز آدم هی میاد و به اینترنت وصل میشه دقیقا رابطه ی عکس داره با خوب بودن حال و هوات.
حالا داستان من هم همینه. زندگیم شده اینکه بدون فکر و درنگ، مثه احمق ها این کامپیوتر لعنتی رو روشن کنم و توی دنیای خودم گم بشم.

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

تقدیم به مخاطب خاصی که ممکن است اینجا را بخواند

توی سریال دایی جان ناپلئون یک قسمت هست که دایی جان با شوهر خواهرش که دارو سازه وارد مشاجره می‌شه و براش این شعر رو می‌خونه:

سرِ ناکسان را برافراشتن
و زِ ایشان امیدِ بهی داشتن 
سرِ رشته خویش گم کردن است 
به جیب اندرون مار پروردن است


امروز دلم می‌خواست اینو واسه یک نفر دیگه بخونم ولی حیف که فرصت نشد. می‌دونم که اینجا رو می‌خونی.

پ.ن: باید بهت تبریک بگم. به زیبایی هرچه تمام تر خودت و خانواده محترمت رو به لجن کشیدی. البته از بچه‌ای مثل تو بیش از این هم انتظاری نمی‌رفت. آفرین!

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

ضربه مغزی

  • هیچ وقت یادم نمیره، هنوز چند هفته ای از خرید M50 م نگذشته بود که بابام چنان کوبیدش زمین که به کل مرحوم شد!
  • اون موقع ها که 3310 واسه خودش برو و بیایی داشت، یکی از هم دانشگاهی های عزیز توی سالن ورزش بهم ثابت کرد که گوشی محکمی دارم.
  • یکی دو سال بعد زمانی که M55 رو جدید گرفته بودم، توی یه مغازه ای گوشیم زنگ خورد. بعد از اینکه قطع کردم یه دختره ای گفت میشه گوشیتون رو ببینم؟ ۱ دقیقه بعد هر دو داشتیم به تیکه های متلاشی شده ش کف زمین نگاه میکردیم!
  • هرگز علیرضا رو نمیبخشم. تازه ۲ روز بود که 3650 نازنینم رو خریده بود. اواسط آبان ماه ۸۳ بود که بدنه گوشیم با آسفالت آشنا شد!
  • زمستان دل انگیز ۸۶ بود که محمد نعمت بخش توی پارکینگ دانشگاه، اول W700 م رو از ماشین بیرون انداخت و بعد هم خودش رو!
  • بالاخره دیروز هم یه موجود تخس پیدا شد و E71 عزیزم رو از ۷ تا پله سقوط آزاد داد

نمیدونم چرا همیشه یه نفر باید پیدا بشه تا گوشی های نوی منو بکوبونه زمین؟!

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

توهم

همه جا ساکته... هوا خنکه... دست هام رو حلقه میکنم زیر سرم... روی تخت دراز میکشم، به سقف خیره میشم و توی اون چیزایی که میبینم غرق میشم...