یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

me, myself & anena

من و "anena"  هوس کرده ایم 2 تایی با هم مهاجرت کنیم.
anena همان "برگ گل" م است، اسم مستعارش. این اسمش را برای این دوست دارم که 2 طرفه است. چپ و راست ندارد، خوانده میشود.
با آننا برویم یک جای سرد سیر که بالای آمریکاست، 2 تا آپارتمان فسقلی ِ دیوار به دیوار کرایه کنیم. اگر درهای ورودی رو به رو باشند چه بهتر.
باید خانه جدا داشته باشیم برای آن وقت هایی که حوصله کسی را نداریم، برای وقت هایی که باید تنها بگذرانیم. اما باید با هم باشیم و با هم زندگی کنیم، و بعد ها اگر همه چیز خوب پیش رفت move together کنیم.

نزدیک خانه کافه ای دنج هست که بعدها تبدیل به پاتوق ما میشود. که بعدترها مک بوکم را بردارم و وبلاگم را از همانجا آپدیت کنم. کافه ای که در ابتدای ورود به مملکت خارجه بتوانم در آن کاری دست و پا کنم و قسمتی از امورات روزها و ماه های اولیه را بگذرانم. آننا هم باید فکری به حال خودش کند، گرچه اوضاعش آنقدر خوب هست که نیازی به اینجور کارها ندارد!

کم کم که وضعمان بهتر شد و برای خودمان دوستانی دست و پا کردیم، هر از گاهی با رفقا دور هم جمع شویم و مهمانی بگیریم.
باکس های 6 تایی آب/جو بگیریم، با بر و بچ بشینیم و بازی های NHL تماشا کنیم و تیم محبوبمان را تشویق کنیم.
یا مثلا غذای چینی سفارش بدهیم و در کنارش یک عدد پیتزای کینگ سایز، و همه یا هم شام بخوریم.





در آن زمان هم که هنوز دوست ِ درست و حسابی پیدا نکرده ایم، با آننا میشینیم و 2 تایی است/ریپ پو/کر بازی میکنیم. سعی میکنم برنده باشم و همه ی چیپس ها را ببرم و در نهایت La  Senza یش را هم از تنش در بیاورم...
...و آخر ِ بازی هم که روشن است، تا فردا صبح جانانه از هم تشکر میکنیم!!!







نزدیک خانه ایستگاه مترو داریم.
گاهی وقت ها که دیر از خواب بیدار شده ایم، از همان کافه پاتوقمان 2 لیوان قهوه take away میگیریم، مافین شکالاتی هم ایضا، و صبحانه را در مترو میخوریم.
هر از گاهی هوس میکنیم برویم سینما و 2 تایی یک پاکت بزرگ پاپ کورن را روی دسته صندلی مان بگذاریم و 2 ساعت بعد ببینیم که نیمی از ذرت بو داده ها روی لباس هایمان است!

شنبه شب ها تا صبح بیرون باشیم و خوش بگذرانیم، چهارشنبه ها برویم خرید، پنج شنبه شب ها وقتی خسته از سر کار برگشته ایم 2 تایی روی کاناپه لم بدهیم و تلویزیون تماشا کنیم و موزیکی گوش کنیم، یکشنبه ها ظرف های کثیف طول هفته را بشوریم و لباس چرک ها را ببریم رخت شور خونه، دوشنبه ها بریم جیم، جمعه ها مهمانی بدهیم و بگیریم، سه شنبه ها هم روز استقلال، هر کاری که دلمان خواست میکنیم!

اینها که نوشتم قسمتی از فانتزی خارجی ام است که همیشه دوست داشته ام داشته باشم!
واسه تنوع بیا زمین صافه گوش کنیم
پ.ن: برای بزرگتر دیدن عکس ها روی آنها کلیک کنید. با تشکر :دی

۱۳ نظر:

عاطفه گفت...

خیلی خوب بود سلمان!
بعضی وقتا همین به قول تو "توهماتمون" میتونن اوج بگیرن و اوج بگیرن و اوج بگیرن و مرز هایی رو بشکنن که... :)

من گفت...

به امید روزی که فانتزی های ذهنمون حقیقتی باشن که بتونیم لا به لاش گم شیم!

مرجان گفت...

هميشه از خوندن ارزوهات و تصوراتت لذت ميبرم
ميدونم بالاخره بهشون ميرسي و زندگي رو اونجور ميسازي كه ميخاي
اميدوارم زياد دور نباشه اون روز

Iman گفت...

آخرش که چی سلمان جان؟

Unknown گفت...

وای چه لذتی توم بیدار شد با این پستت. عاشق اینم که تو یا آننا از اون کافه بلاگ آپ کنین و من بخونم و هی بگم عاشقتونم. عاشقتونم. عاشقتونم.

Unknown گفت...

و در ضمن سالی ! من عاشق زمین صافه هم هستم. همیشه تو ماشین گوش می کنم. هروقت حالم خوبه و افسرده نیستم.

یازده دقیقه گفت...

ینی می خوام بت بگم خوندنش هم آدمو به وجد میاره چه برسه به تجربه ی واقعیش. قربون آنا برم که اینقدر انرژی مثبته برا تو..

ايوب گفت...

چند نكته
1.اميدوارم به اين آننا يا همون برگ گلت برسي
2.مرامم واسه آدم خوب چيزيه رفتي(تازه اونم تو توهم) ما رو فراموش كردي داداش
3.با اين بخش نظرت در مورد زندگي مجردي موافقم چون الان دارم ازش يك جورايي حاتل مي برم اميدوارم تو هم بياي واحد روبريم يا واحد پايين فعلا توي همين ايران تا بعد برسي به اون نواحي سرد سير
4.همه اينها كه گفتي شدني داداش
5.شاد بزيي تا ابد

سهی گفت...

خیلی خوب بود.لذت بردم
عکس هات هم که باز نشد

آوسنه گفت...

اون جو گرفته مناسب ترین بر چسبی بود که میشد به این پست اختصاص داد همی .

دانای کل گفت...

این اثرات جانبی اور دوز کردن تماشای سریال فرندز و ها آی مت یور مادر هستش، از ما گفتن

فریاد گفت...

خوشم اومد از نوشته هات کمی گنگ مینویسی و این گنگ بودن برام لذت بخشه....

وروره گیس گفت...

کاش زندگی توی واقعیت هم میشد اینقد قشنگ باشه...با اینکه خیلی ساده بود اما وسط همین سادگی واقعیت محکم میاد میخوره توی صورت آدم!!!به خصوص که این داستان تو و آننا توی خارج از ایران اتفاق افتاده!