و من به غایت موجود دوگانه ای هستم. روز یک مدل دارم و شب یک مدل 180 درجه متفاوت با آن.
همیشه از هر چیزی که تصور کنی 2 تا گزینه ی کاملا متفاوت نسبت به هم در ذهنم هست، و عجیب اینکه با هر کدام از آن آپشن های متفاوت میتوانم خودم را هماهنگ کنم. خواستن یا نخواستن... بودن یا نبودن... ماندن یا رفتن... و از این جور چیزها.
بیشتر وقت ها دلم را به چیزهای در دسترسی که داشته ام خوش کرده ام تا آن چیزهایی که واقعا مایه دل خوشی ام بوده اند و هستند. یاد ندارم که برای چیزی پاهایم را توی یک کفش کرده باشم که فلان میخواهم و بهمان. تلاشم را کرده ام (و شاید نه خیلی زیاد) و وقتی که به نتیجه نرسیده بجای اینکه شرایط را برای رسیدن به آن عوض کنم، خودم را عوض کرده ام تا شاید دیگر افسوس اش را نخورم.
صبح از خواب بیدار میشوم و وقتی که در جریان روزمره و عادی زندگی قرار میگیرم، تمام دوست داشتنی های شاید دور از دسترسم را فراموش میکنم و دلم را یه این خوش میکنم که مثلا تا سه چهار ماه دیگر ماشینم را عوض خواهم کرد... پس انداز میکنم تا سیستم صوتی اش را فلان کنم... رینگ و لاستیکش را بهمان کنم... فنربندی اش را چنان میکنم... شاید تا 6 ماه بعدش بتوانم خانه ای مستقل برای خودم دست و پا کنم... شاید فرصت شغلی جدیدی با درآمد بالاتری پیدا کنم و چه و چه و چه... و با همین چیزها راضی میشوم.
شب، وقتی که از ماشین زندگی روزمره پیاده میشوم و با خودم تنها حرف میزنم، میبینم که هیچ کدام از آن روزانه ها را از ته دل نمیخواهم.
و امروز باید اعتراف کنم که این تضادها و تناقضات دارند دیوانه م میکنند.
خسته ام
بی هدف ام
و نگران از اینکه "من" چه میخواهم باشم... کجا باشم... چطور باشم...
پ.ن: سینگل جدید Coldplay را از دست ندهید.
همیشه از هر چیزی که تصور کنی 2 تا گزینه ی کاملا متفاوت نسبت به هم در ذهنم هست، و عجیب اینکه با هر کدام از آن آپشن های متفاوت میتوانم خودم را هماهنگ کنم. خواستن یا نخواستن... بودن یا نبودن... ماندن یا رفتن... و از این جور چیزها.
بیشتر وقت ها دلم را به چیزهای در دسترسی که داشته ام خوش کرده ام تا آن چیزهایی که واقعا مایه دل خوشی ام بوده اند و هستند. یاد ندارم که برای چیزی پاهایم را توی یک کفش کرده باشم که فلان میخواهم و بهمان. تلاشم را کرده ام (و شاید نه خیلی زیاد) و وقتی که به نتیجه نرسیده بجای اینکه شرایط را برای رسیدن به آن عوض کنم، خودم را عوض کرده ام تا شاید دیگر افسوس اش را نخورم.
صبح از خواب بیدار میشوم و وقتی که در جریان روزمره و عادی زندگی قرار میگیرم، تمام دوست داشتنی های شاید دور از دسترسم را فراموش میکنم و دلم را یه این خوش میکنم که مثلا تا سه چهار ماه دیگر ماشینم را عوض خواهم کرد... پس انداز میکنم تا سیستم صوتی اش را فلان کنم... رینگ و لاستیکش را بهمان کنم... فنربندی اش را چنان میکنم... شاید تا 6 ماه بعدش بتوانم خانه ای مستقل برای خودم دست و پا کنم... شاید فرصت شغلی جدیدی با درآمد بالاتری پیدا کنم و چه و چه و چه... و با همین چیزها راضی میشوم.
شب، وقتی که از ماشین زندگی روزمره پیاده میشوم و با خودم تنها حرف میزنم، میبینم که هیچ کدام از آن روزانه ها را از ته دل نمیخواهم.
و امروز باید اعتراف کنم که این تضادها و تناقضات دارند دیوانه م میکنند.
خسته ام
بی هدف ام
و نگران از اینکه "من" چه میخواهم باشم... کجا باشم... چطور باشم...
پ.ن: سینگل جدید Coldplay را از دست ندهید.
۳ نظر:
يعني از اعماق وجود درك ميكنم چي ميگي چون خود منم اسير اين موضوعم
اون سري كه كه گفتم كاش خردادي نبودم تا ميشد كمي ثبات داشته باشم و هدف داشته باشم و بدونم چي ميخام و فردا كه مودم عوض شد نظرم عوض نشه گفتي كه خيليم خوبه خردادي بودن
دلم ارامش ميخاد و يه مسير مشخص
از اين پادر هوايي خسته شدم ديگه
همیشه یه دفترچه کوچیک همرات باشه...همین آرزوهاتو(نقشه و فکرهایی واسه مثلن آیندت) بنویسشون)منم یه دونه دارم اسمشو گذاشتم دفترچه ارزوهام
الان اکثر ماها همین حالو داریم هزارتا فکر داریم ولی به هیچ کدومشون نمی پردازیم....نترس تو چیزیت نیست..مشکل جامعه ست....
آخی که من انگار 2شخصیتی شدم... همیشه عقیدم این بوده که برا یه مسئله انگار 2تا گزینه کاملاً متضاد دارم ...مثل همون بودن یا نبودن ...بعد بین اینا یه عالمه گزینه دیگه... وااااای فک کن... درکت می کنم دوس جون
شاید هم همه گرفتارشن...
با "یه عدد دختر" موافقم کمی...
هدفتو پیدا کن و نذار کسی تا فکری اذیتت کنه
ارسال یک نظر