چند ماه پیش از طرف یک دوست معرکه هدیهای به دستم رسید که دو تا کتاب هم شاملش میشد. روز سیزده به در، بعد از اینکه از شر آن ترجمههای کوفتی خلاص شدم برای اینکه دچار افسردگی روز تعطیل نشوم، رفتم سراغ "بچه رزمری" و روی تخت ولو شدم.
ماجرای خیلی گیرایی داشت. لااقل برای من که خیلی جذاب بود. فردا شبش که خانه آمدم فوری شام خوردم و رفتم بالا و تا نمیدانم ساعت چند بود که تمامش کردم.
توی مقدمه کتاب نوشته بود که در سال ۱۹۶۸ رومن پولانسکی فیلمی را به همین نام کارگردانی کرده است و یکی از بهترین فیلمهای این ژانر محسوب میشود. برای همین دیروز گشتم و فیلمش را پیدا کردم و سر کار با اینکه نمیشود عین آدم فیلم تماشا کرد دیدمش. راستش را بخواهی به خوبی کتابش نبود اما باعث شد که تصویر بهتری از کتاب توی ذهنم بسازم.
دیشب هم از آن شبهایی بود که نمیتوانستم بخوابم و مغزم خاموش نمیشد. یادم به آن یکی کتابی افتاد. ضخامتش زیاد نبود و از این مدل داستانهایی بود که آدم را دنبال خودش میکشد. تا به خودم آمدم ساعت از ۴ صبح هم گذشته بود. تمامش کردم. رفتم توی بالکن نشستم و یک نخ سیگار دود کردم. از شدت خستگی خوابم نمیبرد. حواسم از بدهکاری و قسط و بدبختیهایم پرت شده بود اما باز هم نمیتوانستم بخوابم. تقریبا تا وقتی که صدای آلارم گوشی بلند شد خواب و بیدار بودم. صبح به زحمت از تخت کنده شدم و دوش گرفتم و باز دوباره برگشتم به همین روال نکبت همیشگی.
از صبح تا حالا هم هیچ خبری نیست و من از استرس چک و بدهیهای عقب افتاده سکته میکنم.
ماجرای خیلی گیرایی داشت. لااقل برای من که خیلی جذاب بود. فردا شبش که خانه آمدم فوری شام خوردم و رفتم بالا و تا نمیدانم ساعت چند بود که تمامش کردم.
توی مقدمه کتاب نوشته بود که در سال ۱۹۶۸ رومن پولانسکی فیلمی را به همین نام کارگردانی کرده است و یکی از بهترین فیلمهای این ژانر محسوب میشود. برای همین دیروز گشتم و فیلمش را پیدا کردم و سر کار با اینکه نمیشود عین آدم فیلم تماشا کرد دیدمش. راستش را بخواهی به خوبی کتابش نبود اما باعث شد که تصویر بهتری از کتاب توی ذهنم بسازم.
دیشب هم از آن شبهایی بود که نمیتوانستم بخوابم و مغزم خاموش نمیشد. یادم به آن یکی کتابی افتاد. ضخامتش زیاد نبود و از این مدل داستانهایی بود که آدم را دنبال خودش میکشد. تا به خودم آمدم ساعت از ۴ صبح هم گذشته بود. تمامش کردم. رفتم توی بالکن نشستم و یک نخ سیگار دود کردم. از شدت خستگی خوابم نمیبرد. حواسم از بدهکاری و قسط و بدبختیهایم پرت شده بود اما باز هم نمیتوانستم بخوابم. تقریبا تا وقتی که صدای آلارم گوشی بلند شد خواب و بیدار بودم. صبح به زحمت از تخت کنده شدم و دوش گرفتم و باز دوباره برگشتم به همین روال نکبت همیشگی.
از صبح تا حالا هم هیچ خبری نیست و من از استرس چک و بدهیهای عقب افتاده سکته میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر