امروز شنبه ست و از سر اجبار آمدهایم سر کار.
از زمان جدی شدن کرونا، آقایان مدیر عامل از یک کیلومتری دفتر هم رد نشدهاند و فقط از توی دوربین و تلفن و واتساپ ما را زیر نظر دارند و دهانمان را سرویس میکنند.
هیچ کدام از بچهها نه کاری هست که انجام بدهند و نه دل و دماغ کار دارند.
هر کدام یک اسپری الکل گرفتیم دستمان و هی پیس پیس میکنیم به هر چیزی که دم دستمان باشد.
با اینکه مدل کار من جوری است که از خانه هم میتوانم کارهایم را انجام بدهم، وقتی پیشنهادش را به آقای رئیس دادم فرمودند که حتما باید در دفتر حضور داشته باشی و از سیستم دفتر استفاده کنی.
قرارداد کارم تا آخر اسفند است و تصمیم گرفتهام که دیگر تمدید نکنم.
از اول اسفند به آقایان گفتم که از ابتدای سال جدید در خدمتشان نخواهم بود. هیچ عکس العملی نشان ندادند. انگار که یک جمله خبری توی یکی از این کانالهای زپرتی تلگرام خوانده باشند. خیلی حالم گرفته شد. پیش خودم فکر میکردم که شاید بخواهند بدانند که برای چی میخواهم از این شرکت بروم.
راستش را بخواهید خیلی برنامه واضح و مشخصی برای بعد از اینجا ندارم اما مطمئن هستم که ماندن هم برایم فایدهای ندارد. نه درآمد خوبی دارم که دلم خوش باشد و نه شرایط کارش به درد بخور است. هر روز جنگ اعصاب و استرس و کوفت و زهر مار. واقعا خسته شدم. کلافه. درب و داغان.
تا قبل از این داستان کرونا، روی تدریس توی یک موسسه آموزشی خیلی حساب باز کرده بودم و پیش خودم حساب کتاب کرده بودم که با تدریس دو یا سه عنوان درسی بتوانم از پس مخارج زندگیام بر بیایم، اما با این اوضاعی که کرونا راه انداخته بعید میدانم کلاسها بعد از تعطیلات نوروز هم برگزار شوند.
درست نمیدانم چه گناهی مرتکب شدهام که سرنوشت کاریام باید اینجور نابسامان باشد.
از زمان جدی شدن کرونا، آقایان مدیر عامل از یک کیلومتری دفتر هم رد نشدهاند و فقط از توی دوربین و تلفن و واتساپ ما را زیر نظر دارند و دهانمان را سرویس میکنند.
هیچ کدام از بچهها نه کاری هست که انجام بدهند و نه دل و دماغ کار دارند.
هر کدام یک اسپری الکل گرفتیم دستمان و هی پیس پیس میکنیم به هر چیزی که دم دستمان باشد.
با اینکه مدل کار من جوری است که از خانه هم میتوانم کارهایم را انجام بدهم، وقتی پیشنهادش را به آقای رئیس دادم فرمودند که حتما باید در دفتر حضور داشته باشی و از سیستم دفتر استفاده کنی.
قرارداد کارم تا آخر اسفند است و تصمیم گرفتهام که دیگر تمدید نکنم.
از اول اسفند به آقایان گفتم که از ابتدای سال جدید در خدمتشان نخواهم بود. هیچ عکس العملی نشان ندادند. انگار که یک جمله خبری توی یکی از این کانالهای زپرتی تلگرام خوانده باشند. خیلی حالم گرفته شد. پیش خودم فکر میکردم که شاید بخواهند بدانند که برای چی میخواهم از این شرکت بروم.
راستش را بخواهید خیلی برنامه واضح و مشخصی برای بعد از اینجا ندارم اما مطمئن هستم که ماندن هم برایم فایدهای ندارد. نه درآمد خوبی دارم که دلم خوش باشد و نه شرایط کارش به درد بخور است. هر روز جنگ اعصاب و استرس و کوفت و زهر مار. واقعا خسته شدم. کلافه. درب و داغان.
تا قبل از این داستان کرونا، روی تدریس توی یک موسسه آموزشی خیلی حساب باز کرده بودم و پیش خودم حساب کتاب کرده بودم که با تدریس دو یا سه عنوان درسی بتوانم از پس مخارج زندگیام بر بیایم، اما با این اوضاعی که کرونا راه انداخته بعید میدانم کلاسها بعد از تعطیلات نوروز هم برگزار شوند.
درست نمیدانم چه گناهی مرتکب شدهام که سرنوشت کاریام باید اینجور نابسامان باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر