از وقتی که تارا این Megan Fox را روی درب ورودی بلاگش نصب کرده است این فیل ما به یاد قدیم افتاده و دوباره هوس هندوستان نموده است!
الان که به تقویم نگاه میکنیم میبینیم که عجب زود گذشت و ما چقدر برنامه ها برای این تابستانی که فراغت از تحصیل حاصل نمودیم ریخته بودیم و محض رضای خدا حتی ۱ دانه ش هم انجام نشد!!! و هر روز میگفتیم فردا... و فردا میشد و باز هم موکول برای فردا... فردا...
دیشب هوس کرده بودیم تا با یک عدد انسان به رستوران ایتالیایی برویم و پاستا بلمبانیم اما به هر مونث و مذکری تلفن زدیم و به ایشان چنین پشنهادی دادیم با وقاحت تمام جواب رد دادند. در همین راستا امشب با پسر عمو جانمان شام را ۲ تایی در بالای بام هتل عباسی نوش جان کردیم. (این را گفتیم که آنجای آن کسانی که دیشب ما را کنف کردند بسوزد!)
اینک که چشم ما به بطری خالی ABSOLUT ی که همیشه در کنار مانیتور به همراه جعبه های رنگ و وارنگ خالی Pringles ایستاده است افتاد، دلمان برای محتویات داخلش تنگ شد. تازگی ها خیلی گران شده است و ایضا کمیاب. اینهایی هم که هست همه تقلبی بوده و آشغال میباشند!
ما فیلم جدید میخواهیم. تاریخ مشروطه را شروع به خواندن کرده ایم اما خسته کننده به نظر میرسد. عطرهایمان در حال تمام شدن هستند و ما به اندازه کافی پول نداریم تا مدل های جدید خریداری کنیم. ما حوصله شستن ماشین نداریم و همچنین حال نداریم تا به carwash برویم. ما حس میکنیم که همانند پیرمردهای ۸۴ ساله مشغول غر زدن میباشیم.
ما هنوز Romance مان با آهنگ های حضرت Madonna مشغول گل کردن میباشد. از این حالت خود شادمان نیستیم اما ناراضی نیز نمیباشیم. خیلی دلمان میخواهد همین الان با ماشین و با سرعت حلزون در خیابان ها حرکت نماییم و به صدای مدونا گوش فرا دهیم و کیف کنیم اما حیف که به هیچ وجه راه ندارد. ما دلمان میخواهد که با یکی حرف بزنیم.
ما امشب دچار بی خوابی مفرط شده و پاک قاطی کرده ایم!
الان که به تقویم نگاه میکنیم میبینیم که عجب زود گذشت و ما چقدر برنامه ها برای این تابستانی که فراغت از تحصیل حاصل نمودیم ریخته بودیم و محض رضای خدا حتی ۱ دانه ش هم انجام نشد!!! و هر روز میگفتیم فردا... و فردا میشد و باز هم موکول برای فردا... فردا...
دیشب هوس کرده بودیم تا با یک عدد انسان به رستوران ایتالیایی برویم و پاستا بلمبانیم اما به هر مونث و مذکری تلفن زدیم و به ایشان چنین پشنهادی دادیم با وقاحت تمام جواب رد دادند. در همین راستا امشب با پسر عمو جانمان شام را ۲ تایی در بالای بام هتل عباسی نوش جان کردیم. (این را گفتیم که آنجای آن کسانی که دیشب ما را کنف کردند بسوزد!)
اینک که چشم ما به بطری خالی ABSOLUT ی که همیشه در کنار مانیتور به همراه جعبه های رنگ و وارنگ خالی Pringles ایستاده است افتاد، دلمان برای محتویات داخلش تنگ شد. تازگی ها خیلی گران شده است و ایضا کمیاب. اینهایی هم که هست همه تقلبی بوده و آشغال میباشند!
ما فیلم جدید میخواهیم. تاریخ مشروطه را شروع به خواندن کرده ایم اما خسته کننده به نظر میرسد. عطرهایمان در حال تمام شدن هستند و ما به اندازه کافی پول نداریم تا مدل های جدید خریداری کنیم. ما حوصله شستن ماشین نداریم و همچنین حال نداریم تا به carwash برویم. ما حس میکنیم که همانند پیرمردهای ۸۴ ساله مشغول غر زدن میباشیم.
ما هنوز Romance مان با آهنگ های حضرت Madonna مشغول گل کردن میباشد. از این حالت خود شادمان نیستیم اما ناراضی نیز نمیباشیم. خیلی دلمان میخواهد همین الان با ماشین و با سرعت حلزون در خیابان ها حرکت نماییم و به صدای مدونا گوش فرا دهیم و کیف کنیم اما حیف که به هیچ وجه راه ندارد. ما دلمان میخواهد که با یکی حرف بزنیم.
ما امشب دچار بی خوابی مفرط شده و پاک قاطی کرده ایم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر