پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۷

دلم تنگ شده

ماه مدرسه هم از راه رسید. به جرئت میتونم بگم تنها ماهی از ساله که اصلا دوسش ندارم. نمیدونم چرا اما هیچ وقت نتونستم باهاش کنار بیام و دوستش بشم.

تا قبل از این پیش خودم فکر میکردم چون وقتی مهر میشه و درنتیجه درس و مشق هم شروع میشه ازش خوشم نمیاد، ولی امسال با وجود اینکه حدود 18 سال از وقتی که کلاس اول دبستان رفتم گذشته و اولین مهر ماهی بود که درگیر درس و مشق نبودم با این حال باز هم اون حس نه چندان دلچسب رو در وجودم حس کردم.

پارسال همین موقع پیش خودم میگفتم خدایا، یعنی واقعا ترم دیگه من تمام میشم؟ تابستون دیگه راحتم؟ اول مهر دیگه نمیرم دانشگاه؟
ترم آخر تمام شد و "سالی" از همیشه خوشحال تر... تابستون رسید و کیفور از اینکه دیگه مجبور نیستی که تا اواسط تیر ماه امتحان پایان ترم بدی و منتظر نمره های اجق وجق باشی... مهر ماه رسید و در کمال ناباوری دلش واسه دانشگاه تنگ شده! ... درسته که این ۲ ترم آخر واقعا داشت فشار میاورد اما باز هم خوب بود.

دلم واسه صبح زود بیدار شدن تنگ شده... واسه خوردن صبحانه توی تریا... واسه دو دره کردن کلاس ها... واسه میان ترم هایی که خونده و نخونده میرفتیم تا مخ استاد رو بزنیم و بندازیم واسه ۲ هفته دیگه (یا اینکه کلا cancel ش کنیم!)... واسه غیبت هایی که ناگهانی میدیدی استاد محترم حذفت کرده... واسه ریاضی 2... واسه حراست... واسه ساندویچ های تخ** بوفه... واسه مشروطی برای بار N ام... واسه ننه من غریبم بازی هایی که برای استاد در میاوردی تا نیم نمره بگیری... واسه وقتایی که صبح اول وقت میرفتی توی دانشکده و میدیدی که تنها کلاس اون روزت تشکیل نشده... دلم واسه همه ی اون جانگولک بازی ها تنگ شده...

گرچه الان که خوب فکر میکنم میبینم واقعا تاریخ مصرفشون گذشته اما واقعا روزهای جالبی بودن. هم خوب و هم بد. درسته که خیلی چیزا ممکن بود در یه مقطع زمانی تا سر حد مرگ اذیتت کنه ولی اونا هم جزیی از همون خوشی ها بودن. همون چیزایی که وقتی الان بهشون فکر میکنم به خودم میگم: واه ه ه خوبه که گذشت!

آخر اینکه من با پاییز مشکل دارم. افسردگی میگیرم.
از پاییزتون لذت ببرید!

پ.ن: راستی، واسه این شب هایی پاییزی هر 4 تا season سریال LOST رو گرفتم ببینم تا حوصله م سر نره!!!

هیچ نظری موجود نیست: