و ما کماکان فکر میکنیم... به هرچه که فکرش را بکنید... از پَست ترین چیزها شروع میکنیم و کم کم به ایده آل ها میرسیم و در نهایت یک رویای ناب برای خودمان میسازیم. ما مرض فکر کردن گرفته ایم!
هرچه بیشتر فکر میکنیم کمتر به نتیجه میرسیم. اصولا کون لَق دکتر « مهرداد . اَ » که گفت: برو بشین فکر کن.
به ایده آل هام فکر میکردم. به ایده آل هایی که خیلی وقته میخوام دفنشون کنم. همین ایده آل ها پدر آدم رو در میارن. همین ایده آل ها هستن که نمیذارن راحت باشی. میخوام سعی کنم دیگه کمتر واسه خودم ایده آل بسازم. آخه وقتی ایده آل داشته باشی بعدش خودتو میذاری اون وسط، وقتی اون تو بودی واسه خودت شروع میکنی به سناریو نوشتن، و وقتی سناریو نوشتی یعنی اینکه توهم زدی... یعنی تو رویایی!!!
هرچه بیشتر فکر میکنیم کمتر به نتیجه میرسیم. اصولا کون لَق دکتر « مهرداد . اَ » که گفت: برو بشین فکر کن.
به ایده آل هام فکر میکردم. به ایده آل هایی که خیلی وقته میخوام دفنشون کنم. همین ایده آل ها پدر آدم رو در میارن. همین ایده آل ها هستن که نمیذارن راحت باشی. میخوام سعی کنم دیگه کمتر واسه خودم ایده آل بسازم. آخه وقتی ایده آل داشته باشی بعدش خودتو میذاری اون وسط، وقتی اون تو بودی واسه خودت شروع میکنی به سناریو نوشتن، و وقتی سناریو نوشتی یعنی اینکه توهم زدی... یعنی تو رویایی!!!
***
گاهی وقتا حرف زدن با یه نفری که پیشش احساس امنیت و آرامش میکنی خیلی میتونه کمکت کنه. مهم نیست که اون آدم کیه و چیه و کجاست، مهم نیست چی داری میگی، مهم نیست پشت تلفن داری باهاش حرف میزنی، یا دارای حرفات رو براش تایپ میکنی، یا توی کافه توی چشماش زل زدی و حرف میزنی، یا هر گه دیگه ای که داری میخوری... مهم اینه که اون حس لعنتی رو بهت بده، همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر