چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷

میز بغلی

با اینکه ماله خیلی وقت پیشه اما نمیدونم چرا الان یاد اون شبی افتادم که توی کافه مارسی واسه خودم نشسته بودم و تو هم با دوستت اومدی و پشت میز کناری من نشستی. هنوز هم میتونم بوی اون آدامس خرسی رو که بینهایت ثکصی وار زیر اون دندون های سفیدت لِه میکردی حس کنم.

میدونی دوست داشتم چیکار کنم؟ دلم میخواست میتونستم اون آدامس خرسی رو با زبونم و در حالی که زبونت داره در برابر کِش رفتن آدامست مقاوت میکنه، از توی دهنت بکشم بیرون تا ماله من بشه. دوست داشتم مزه ی یه آدامس خرسی که توی دهن تو بوده رو بچشم.

میدونم که میدونی من این آرزو رو با خودم به گور میبرم، اما با این حال نوشتمش که بدونی خودم هم میدونم، ولی تو نمیدونی که من میدونم!!!