دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰

560

امروز صبح بر طبق عادت، بعد از شستن دست و صورت مسواک زدم. و لااقل فکر کردم که مسواک زدم. موقعی که داشتم دهنم رو میشستم همه ش تو این فکر بودم که چرا مزه ی دهنم عوض نشده؟
خوب که دقت کردم دیدم یک ساعته دست هام رو با صابون شسته م و خیال میکردم دارم مسواک میزنم!

با اینکه شب ها نسبتا زود میخوابم حدود ۶ ساعت میخوابم اما باز هم در طول روز واسه خواب غش میکنم. تا ۱۰ صبح قشنگ مغزم استند بای میمونه.

این روزا وضع کار بیشتر مثه علافی میمونه. تمام وقت یه جایی نزدیک محدوده کاری "عجب" * روی پله ها (و دور از چشم بقیه) ولو میشم و کتاب میخونم.
امروز بالاخره ماراتن "کافکا در ساحل" رو تمام کردم. سیصد و خورده ای صفحه اش رو نزدیک به یکی دو ماه پیش خونده بودم. از ادامه ش شروع کردم به خوندن اما به دلم نچسبید. دوباره از اول خوندم. ۵ روزه ۶۷۰ صفحه اش رو بلعیدم.
اگه اوضاع کار همینطور پیش بره تا چند وقت دیگه همه ی کتاب های نخونده و فیلم های ندیده ام رو با خیال راحت میتونم بخونم و ببینم. فقط به شرطی که توی شرکت بهم گیر ندن!

یه تیک عصبی جدید هم پیدا کرده ام. صبح به محض اینکه چشام رو باز میکنم حساب میکنم امروز چند شنبه ست، بعد با انگشت میشمارم چند روز دیگه مونده به ۵ شنبه.

*: عجب اسم یکی از کارگرهاست

۴ نظر:

شیما گفت...

:)

ponio گفت...

آخی انگارخسته ای مسافرت لازمی.

khalehrizeh گفت...

امروز پنجشنبست..هوراااا ;)
البته من که فردا کلاس دارم...چه معنی میده استاد جمعه کلاس جبرانی بذاره آخه :(
راستی مراقب باش با خمیرریش مسواک نزنی ;)

مریم بانو گفت...

خب الان که من به این پست رسیدم میدونم شرکت بهت گیر داده واسه این کتاب خوندنت :(