دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۰

598

آمدم که از شامپو تخم مرغی پاوه بنویسم اما بعد منصرف شدم. آخر میخواستم درباره نوستاژی اش یک سری اعترافاتی بکنم ولی وقتی راجع بهشان فکر کردم همان حس مزخرفی که در نوستاژی اش بود حالم را به هم زد، برای همین از خیرش گذشتم.

دیروز تیم فوتبالم باز هم باخت. همه چیز به نفع من بود اما باختند احمق ها. فکر کنم این فصل هیت مدیره از تیم اخراجم کند. گور پدرشان، همین است که هست.

از جمعه که نیت به اتاق تکانی کردم تا امروز فقط دکورم را پاک سازی کرده ام. خرت و پرت های دور انداختنی و اضافی هنوز کف زمین ولوو هستند و حدس میزنم این پروسه تا سال آینده طول بکشد. کمد لباسی ام کامل تخلیه شده و از کاناپه به تخت و بلعکس در حال رفت و آمد است و شلوارها و لباس های حجیم مثل کوه وسط اتاق تلنبار شده اند و من از این وضع احساس رضایت کامل دارم.
راستش من آدمی به غایت شلخته و بی انضباط هستم. شلوغی و درهم و برهم بودن را ترجیح میدهم. اگر بدانید در حین همین پاکسازی دکورم چه چیزهایی که پیدا نکردم. از جزوه های سال های دوم و سوم دبیرستان و چرک نویس های زمان دانشگاه بگیر... تا شامپو بدنی که تاریخ مصرفش ۲۰۰۹ تمام میشده!

ساعت های شبانه روزم به کل به هم ریخته. شب ها همه اش تا ۴ و ۵ صبح بیدارم و از آن طرف فوقش ۹ بیدارم. بعد طرف های عصر که میشود واقعا انرژی ام ته میکشد. تا جایی که بشود سعی میکنم تا شب مقاومت کنم اما نمیشود. بعد ناگهان دچار جنون آنی میشوم و مثل همین الان میروم لباس ها را روی کاناپه ام میریزم و با عشق تختم را به آغوش میکشم و یکی دو ساعت از دنیا میروم.

۱ نظر:

آزالیا گفت...

مثل اینکه صبح ها دیگه مجبور نیستی زود از خواب بیدار شی (با صدای دلنشین آلارم!) در کل این درسته که دنیا اگه به خودش باشه رو به سوی آشوب می ره! منم اگه کسی کاری به کارم نداشته باشه دلم می خواد شبها تا 5 بیدار باشم ظهر هم هر وقت دلم خواست بیدار شم.