یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۳

This is the end

 دیروز صبح رفتم دفتر طلاق تا مدارک‌مان را تحویل بگیرم. با اینکه ترانه نوشته بود و امضا کرده بود که مدارک خودش را هم به من بدهند و بعد خودش از من تحویل می‌گیرد، اما آن پسره منشی گفت برای ما مسئولیت دارد و نمی‌تواند مدارک زوجه را به من بدهد. شناسنامه و کپی سند طلاق و یک نامه دیگر را گذاشت کف دستم و دفتر را امضا کردم و خلاص. از همانجا هم رفتم شعبه ۲ دادگاه خانواده و نامه را تحویل دادم که بگذارند روی پرونده.

چند دقیقه پیش هم به ترانه تکست دادم که محضر مدارکش را به من تحویل نداد و خودش باید برود شناسنامه و سند طلاق را بگیرد.

امروز عربعین حسینی بود و کل شهر را واجبی کشیده بودند. باید صبر کنم تا آفتاب غروب کند و بعد زنگ بزنم به بچه‌ها و بزنیم بیرون تا شاید کافه‌ای چیزی پیدا کنیم و یکی دو ساعتی وقت کشی کنیم.

۱ نظر:

مرجان گفت...

با اینکه شاید بقیه بگن طلاق یک شکست تو زندگیه ولی حقیقتش از شنیدنش خوشحال شدم ، بودن توی زندگی ای که برات فقط سایش روح و اعصابه فایده نداره، امیدوارم به زودی زندگی روی خوشضو بهت نشون بده و از خوندنش شاد بشم