دو: خیلی خوشحالم که در دنیای مجازی و واقعی دوستهای به این خوبی دارم. همه تون رو میگم و بدون شوخی میخوام بگم که من با افتخار تمام به همه ی شما پز میدم. اما واقعیت اینه که هرچی فکر میکنم چیزی واسه گفتن ندارم. نه اینکه فکر کنی نمیخوام بنویسم، چیزی نیست که بنویسم. هر قابلیت و خصوصیت و اطلاعات و کوفت و زهرمار دیگه ای که من دارم بقیه هم دارن. بنابراین جایی واسه پز دادن باقی نمیمونه. فرض کن که بگم من دست فرمونم خوبه، بیشتر از هزار تا فیلم دارم، N تا mp3 دارم، کفش adidas میپوشم، علی ۹۰ سوار میشم، خوب بلدم با skateboard بالا و پایین بپرم، تا چند سال پیش drums میزدم و.. اما واقعا اینا پز دادن داره؟ اصلا فک کن دارم کلاس میذارم، فک کن دارم خودمو لوس میکنم. اصلا برام مهم نیست. اینا چیزایی نیست که بیام بشینم راجع بهشون بنویسم و باهاشون به بقیه پز بدم. اگه یه جایی در این موارد حرفی زدم واسه این بوده که حس کردم لازمه چیزی بگم نه اینکه گفته باشم به این دلیل که بخوام خودمو نشون داده باشم. اصلا تیریپ شکسته بندی و این حرفا نیست که کلا از این مدل رفتار خوشم نمیاد. چیزی که در مورد خودم میدونم اینه که با مخاطبم (صرف نظر از اینکه کیه) کاملا رو راستم.
سه: یه چیزی رو اینجا باید اضافه کنم. این ماجرا رو که تعریف کردم واسه این بود که از واکنش اون آدم ناراحت شدم. به همین سادگی. برام مهم نیست که کی یا چی بود و حتی چرا، فقط انتظار همچین رفتاری رو نداشتم چون تا قبل از این فکر میکردم میدونه که یه چنین موجودی توی یکی از همین خونه های این کوچه زندگی میکنه. این تئوری رو هم اصلا و ابدا قبول ندارم که مثلا میخواسته بزنه کانال آشنایی و حرف و.. چون اولا میدونم که با آدم های خیلی بهتر از من معاشرت میکنه، پس دلیلی واسه این کار نداره. دوم، بر فرض محال هم که میخواسته ارتباط برقرار کنه، اینجوری آخه؟ ۱۰۰۰ بار همدیگه رو توی سوپر محله میبینیم، شبهایی که توی محل با ماشین داریم ولگردی میکنیم، شبهایی که توی پارک محل من و دوستام داریم تخته نرد بازی میکنیم و اون سگش رو آورده بگردونه.. این همه وقت، این همه موقعیت. اصلا به درک که ایگنور بودم، اصلا چه فرقی به حال من میکنه؟ ولی حداقل خوبیش این بود که دیگه از این به بعد از نقطه کور دیدش بیرون اومدم، چه جور هم!!
الان که یه دور نوشته م رو خوندم حالم از لحنش به هم خورد. حس پاچه گیری دارم اساسی و این حس کاملا شخصیه و کوچکترین ربطی هم به اراجیف بالا نداره. میدونی که، جمعه س و سگ شدگی مفرط
سه: یه چیزی رو اینجا باید اضافه کنم. این ماجرا رو که تعریف کردم واسه این بود که از واکنش اون آدم ناراحت شدم. به همین سادگی. برام مهم نیست که کی یا چی بود و حتی چرا، فقط انتظار همچین رفتاری رو نداشتم چون تا قبل از این فکر میکردم میدونه که یه چنین موجودی توی یکی از همین خونه های این کوچه زندگی میکنه. این تئوری رو هم اصلا و ابدا قبول ندارم که مثلا میخواسته بزنه کانال آشنایی و حرف و.. چون اولا میدونم که با آدم های خیلی بهتر از من معاشرت میکنه، پس دلیلی واسه این کار نداره. دوم، بر فرض محال هم که میخواسته ارتباط برقرار کنه، اینجوری آخه؟ ۱۰۰۰ بار همدیگه رو توی سوپر محله میبینیم، شبهایی که توی محل با ماشین داریم ولگردی میکنیم، شبهایی که توی پارک محل من و دوستام داریم تخته نرد بازی میکنیم و اون سگش رو آورده بگردونه.. این همه وقت، این همه موقعیت. اصلا به درک که ایگنور بودم، اصلا چه فرقی به حال من میکنه؟ ولی حداقل خوبیش این بود که دیگه از این به بعد از نقطه کور دیدش بیرون اومدم، چه جور هم!!
***
الان که یه دور نوشته م رو خوندم حالم از لحنش به هم خورد. حس پاچه گیری دارم اساسی و این حس کاملا شخصیه و کوچکترین ربطی هم به اراجیف بالا نداره. میدونی که، جمعه س و سگ شدگی مفرط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر