چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

سفرنامه

بعد از ۱ هفته دوباره برگشتیم سر جای اولمون.
۴شنبه هفته پیش ساعت ۳ بعد از ظهر من واسه اولین بار سوار قطار شدم. تجربه ی جالبی بود. به نظر من از هواپیما و اتوبوس خیلی بهتره. ۹ و نیم شب میدون راه آهن بودیم و داییم هم اومده بود دنبالمون. شهریار هم لحظه به لحظه check point ها رو کنترل میکرد!

۵ شنبه صبح حدود ۹ بود که مامانم بیدارم کرد و گفت پاشو... علی (داییم رو میگفت) میگه بیایین بریم ایران خودرو ببینم میتونم شما رو با ماشینتون برگردونم خونه یا نه. با اینکه شدیدن خوابم میومد اما مثه فنر پریدم.
۳ تایی رفتیم ایران خودرو ِ جاده کرج. ۳-۲ ساعت بعد از اینکه داییم با یکی دو نفر از آشناهاش اونجا رو شلوغ پلوغ کرد قرار شد فردا یه لوگان EP+CP خاکستری با ۲ ایربگ بهمون تحویل بدن. عمرا فکرش رو هم نمیکردم که بشه همچین کاری کرد. خلاصه اینکه در آنجایمان جشن و پایکوبی برقرار بود!
بعداز ظهرش تولد ۹ سالگی سیاوش بود. از ۶ تا ۹ شب چند تا از هم کلاسی هاش دعوت بودن و بعدش هم خاله م و عموی من و خاله های سیاوش و ... واسه شام مهمون بودن. با ورود این ۹ تا بچه انگار که زلزله اومد. چنان از در و دیوار بالا میرفتن که بعضی وقتا شک میکردی اینا از کجا اومدن که هیچ بویی از تمدن نبردن!!! خلاصه اینکه خیلی بهشون خوش گذشت. واسه ما هم دیدنی بود. کلی خندیدیم. مهمونی تا ۳ صبح ادامه داشت. جای شما خالی. البته شهریار هم دعوت بود اما چون باید کادو میخرید نیومد!!!

فردا ظهر (جمعه) که از خواب بیدار شدم با شهریار تماس گرفتم و برای بعد از ظهر با هم قرار گذاشتیم. حدود ۷ بود که با کاوه اومد دنبالم. یه چیزی تو مایه های پسرخاله ش بود - نسبتش رو نگرفتم چی بود- از قبل میشناختمش اما تا حالا ندیده بودمش. خیلی پسر با حالیه. آخر ماشین بازه. یه Type 5 داره که وقتی ببینیش یه جورایی احساس "دوج وایپر" بهت دست میده با اون ۲ تا نوار مشکی سرتاسری روی ماشینش. ماشینش واقعا خفنه. وقتی دنده عوض میکنه از اگزوزش آتیش میاد بیرون. ۳ تایی رفتیم سورنا که رینگ لاستیک ببینیم. به جای اینکه من چیزی بخرم کاوه و شهریار قرار شد که فردا بیان و Quick Shifter نصب کنن. من هم یه چندتایی رینگ دیدم که قرار شد فردا ماشین رو واسه پرو بیارم. در ضمن کاوه یه رینگ o.z دید و عاشقش شد و احتمالا تا هفته دیگه رینگ هاش رو عوض میکنه! . بعدش هم کاوه رو رسوندیم خونه چون کار داشت و من و شهریار واسه شام رفتیم کباب ترکی بهاران. اگه اشتب نکرده باشم توی شریعتی نرسیده به تجریش بود. حدود ۱۱:۳۰ بود که شهریار منو دم خونه داییم انداخت پایین و رفت. نمیدونی واسه کوییک شیفتر چقدر ذوق داشت!

شنبه قبل ظهر قرار بود که من و شهریار و کاوه بریم سورنا که اون ۲ تا کوییک شیفتر روی ماشیناشون ببندن و من هم رینگ و لاستیک بخرم اما داییم گفت بیا بریم کوچه زغالی ها تا رینگ و لاستیک ببینی، اونوقت اگه چیزی گیرت نیومد هرجا که دلت خواست برو. شهریار و کاوه رو با کوییک شیفترهاشون تنها گذاشتم تا ۲ تایی حسابی با هم ریس بندازن و کل کل کنن. ما هم رفتیم کوچه زغالی ها. از بس که رینگ بود ** گیج شده بودم. بعد از ۳ ساعت یه مدل رینگ پسندیدم و چون با ماشین داییم رفته بودیم روی یه لوگان دیگه پرو کردیم و خوشم اومد. پیش خودم میگفتم کاشکی با ماشین خودم اومده بودیم که دیگه قال قضیه کنده میشد و مجبور نبودم این مسیر رو دوباره برم و برگردم اما بعدش نفهمیدم که چطور شد که داییم مخ یارو رو زد و راضیش کرد که لاستیک ها رو همینجا توی مغازه روی رینگ ها بندازه و با وانت بیاد خونه نصب کنه!!! . کلی خر کیف شدم. رینگ های فابریک رو ۲۰۰ از من برداشت و با هزینه کرایه و قفل رینگ و ... ۵۰۰ تومن دیگه پیاده شدم که در مجموع بشه ۷۰۰ تومن. ۶ عصر به شهریار زنگ زدم و گفتم زود باش آماده باش که دارم میام دنبالت. یه گشتی زدیم و بعدش هم با کاوه توی سورنا وعده کردیم. فنر میخواستم، جلو پنجره میخواستم، مه شکن جلو میخواستم، سر اگزوز هم میخواستم. بعد از کلی وقت من و شهریار ۲ تایی فقط ۲ تا سر اگزوز REMUSE خردیم دونه ای ۱۴ تومن. کیت کامل فنر هم ۲۲۰ تومن بود که یه ذره برام گرون بود و فعلا تا وقتی که تجدید قوا کنم کم کردن ارتفاع رو بیخیال میشم. اون شب تعمیرگاه آقای آندره هم تعطیل بود و باید فردا واسه نصب میومدیم. قرار شد که بریم دم خونه کاوه اینا تا ماشینش رو بذاره و ۳تایی با یه ماشین بزنیم بیرون. چند دور جردن رو دور زدیم و خلاصه اینکه کلی خیابون گردی کردیم. آخر شب هم رفتیم "اوه... اینو" و کراکوف پنیری نوش جان کردیم. خیلی حال داد.

فردا (۱شنبه) با شهریار سر کوچه شون وعده کردم تا با هم بریم سراغ آندره واسه سر اگزوز. بعد از نصب زوزه کش مثه تیر گوله کردیم واسه خونه شهریار اینا تا ماشینش رو بذاره و با هم بریم نمایندگی ایران خودرو توی یادگار امام تا ببینم مه شکن و جلو پنجره گیرم میاد یا نه. نزدیک ۵ بود که دست از پا درازتر برگشتیم. شهریار رو رسوندم خونه و رفتم. شب داییم گفت که این نمایندگی آدیداس اسکان حراج زده. بد نیست یه سری بهش بزنی. همه با هم رفتیم اونجا. من که هیچی نخریدم چون به شدت مشکلات money داشتم و هنوز هم دارم. شیوا و سیاوش خودشون رو خفه کردن. میترا هم روی هر کدوم از کفش ها دست میذاشت سایزش نبود. دلم براش سوخت. واسه شام هم رفتیم سوپراستار. با خداداد عزیزی هم عکس گرفتیم! . دیگه ۱ شب بود که رفتیم باک ماشین رو پر کردم واسه فردا که موقع برگشتن مجبور نباشم توی اون شلوغی بنزین بزنم.

صبح ۲ شنبه قبل از ۱۱ بود که حرکت کردیم و ۴ خونه بودیم. Home Sweet Home . فقط خوابیدم.

۳ شنبه رفتم و چرخ ها رو بالانس کردم. روکش صندلی و کفی خردیم و ۷۰ تومن دیگه پیاده شدم.
امروز به این نتیجه رسیدم که واسه سیستم ۱۰۰ تومن کم دارم. تازه برام sms هم اومد که "با فرا رسیدن تعطیلات سال نو ضمن تبریک به اطلاع میرسانیم که شارژ adsl شما رو به اتمام است، تا قبل از تعطیلات نسبت به تمدید آن اقدام فرمایید". به این دیگه میگن قوز بالا قوز. بابا دیگه به خدا ندارم. ۳۰ تومن دیگه هم واسه شارژ برای ۳ ماه کم دارم. اینو دیگه باید از شیوا در بیارم. مفتی داره از dsl من استفاده میکنه... معنی نداره که!

هم اکنون نیازمند یاری سبز شما هستیم... قابل پرداخت در کلیه شعب بانک سپه

خدایی ماشین بدون موسیقی با کالیسکه هیچ فرقی نداره. باید هرطور شده از مامان مساعده + عائله مندی + عیدی و پاداش بگیرم. فقط امیدوارم که فک و فامیل امسال خوب عیدی بدن که در باز پس دادن اقساط زیاد به پیسی نخورم!

این هم از داستان من و بابام. (البته به بابام هیچ ربطی نداشت اما خب... حالا). خیلی ورجای کردم. با این آهنگ خوش باشید تا بعد. میبینمتون.

هیچ نظری موجود نیست: