پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

گوز فلسفی

تا حالا شده گیر کنی؟ تا حالا شده خیلی دلت بخواد حرف بزنی اما نتونی حرف بزنی؟ تا حالا شده که بی حس و کرخ بشی؟
بیشتر از ۱ ساعت میشه که مدام دارم تایپ میکنم و بعدش همه ی نوشته ها رو پاک میکنم. به شدت دلم میخواد بنویسم. اما نمیتونم. یعنی نمیدونم چطوری و از کجا بنویسم. یه کشمکش درونی داره دیوونه م میکنه.
حتی به زبون آوردن و بیان کردن احساسات درونی م خیلی برام مشکل شده. چیزی که همیشه و به راحتی انجامش میدادم اما الان درست اون موقعی که میخوام حرف بزنم لال میشم.

بد جوری خودم رو گذاشتم زیر میکروسکوپ. بد جوری دارم "سلمان" رو آنالیز میکنم. قیافه م مثه ؟ شده. فردا از صبح زود میخوام بزنم بیرون شهر. میخوام یه ذره باد به سرم بخوره تا بهتر بتونم فکر کنم.
میدونی... به خودم، به باورهام، به اون چیزایی که باید درکنم اما نمیکنم، به اون چیزایی که درک میکنم اما درک نمیکنن، و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه دارم شک میکنم.
از بس که نوشتم و پاک کردم دیگه کلافه شدم. ول کن. دلم میخواد دکمه RESET مغزم رو فشار بدم.

امروز واسه فوق لیسانس ثبت نام کردم. تصمیم دارم بخونم. من باید قبول بشم.

مستانه یهو وبلاگش رو پاک کرد.

هیچ نظری موجود نیست: