چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۸

سیستم کنترل

ساعت کلاس زبانم رو عوض کردم. این استاد جدیده خوبه، خوشمان آمد. آقای زمانی هم شلوارهایمان را تنگ نمودند و امکان پایین افتادنشان تقریبا صفر شد.

یه مشکل جدیدی که تازه پیدا کردم اینه که شب وقتی میخوام بخوابم (معمولا ۴ صبح)، تازه شروع میکنم به فکر کردن، شروع میکنم به چک کردن کارهایی که امروز انجام دادم. کنترل میکنم که چیزی از قلم جا نیافتاده باشه. در این حالت معمولا یکی دو تا موردی پیدا میشه که کلا فراموش شده. در این لحظه ست که از تخت میپرم پایین و شروع میکنم روی کاغذهای مخصوصی که واسه این کار دارم Note مینویسم و به در و دیوار میچسبونم، روی موبایل reminder و alarm میذارم، تا فردا در اولین فرصت انجامشون بدم. حالا نوبت اینه که کارهای پیشبینی شده ی فردا رو کنترل کنم. و این سیکل دیوانگی همیشه ادامه داره...

حالا میدونی همه این چرت و پرت ها رو واسه چی نوشتم؟ واسه اینکه میخوام بگم با اینکه دیشب یه یادداشت بزرگ به مانیتور چسبونده بودم که یادم باشه تا ۱۳ تومن پول + کپی کارت ملی رو به دانیال برسونم، ولی هنوز تا این لحظه پام رو از اتاقم بیرون هم نذاشتم. البته اگه قضیه خیلی حیاتی بود خودش تا حالا شونصدتا زنگ زده بود. و این یه معنی دیگه هم داره، بله... خودِ دانیال هم چیزی یادش نیست!!!

نتیجه گیری اخلاقی: با وضعی که الان دارم اگه خوش شانس باشم و به سن ۷۰-۶۰ سالگی برسم، احتمالا اسم خودم رو هم فراموش میکنم!

هیچ نظری موجود نیست: