جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷

تاثیر

یه بعد از ظهر گرم و یکنواخت جمعه جون میده واسه نوشتن راجع به یه مصاحبه ای که قراره با خودت بکنی.
از طرف مستانه به یه challenge دعوت شدم. یه بازی جدیدی که به نظرم یه خورده سخت میاد، گرچه اسم بازی بهش نمیاد. صحبت از "تاثیر گذارترین دوران، آدم، رابطه، اثر و شخصیت" در زندگیم.

راستش رو بخوای هرچی فکر میکنم نمیتونم جواب دقیقی برای این سوال ها پیدا کنم. شاید اگه ۶۰ سالم بود بهتر و دقیق تر میتونستم جواب بدم. به هر حال سعی خودم رو میکنم.

تاثیرگذارترین دوران: فکر کنم من تا الان که ۲۴ سالمه ۲ تا دوران ۱۲ ساله بیشتر نداشتم. هر کدوم از این زمان ها شرایط خاص خودشون رو داشتن اما به نظر من دوران بچگی هر آدمی میتونه مهمترین دوران باشه. چرا که شالوده اصلی شخصیت آدم ها تا ۱۷ - ۱۶ سالگی دیگه شکل گرفته و از اون به بعد رو به تثبیت میره. بنابراین تاثیرگذارترین دوارن واسه من میتونه دوران بچگی باشه. درسته که یه سری از افکار و عقاید میتونن عوض بشن اما زیربنای شخصیتی دیگه به این راحتی عوض شدنی نیست.

تاثیرگذارترین آدم: هر کسی در طول عمرش با افراد زیادی و با کاراکترها و فرهنگ ها و ایدئولوژی ها و... های مختلفی ارتباط خواهد داشت و ممکنه از خیلی از اون آدما چیز یاد بگیره و تحت تاثیر اونا قرار بگیره ولی اعضای خانواده کسایی هستن که در طول عمر فرد بیشترین ارتباط هر آدمی باهاشون هست. نمیشه گفت این یه قانونه که هر آدمی به مقدار زیادی تحت تاثیر خانواده ش قرار میگیره اما در مورد من این موضوع صادق بوده، و به مقدار زیادی از خانواده م (که فقط محدود به پدر و مادر و خواهر و برادر نیست) تاثیر گرفتم و در این بین باید بگم که مادرم تاثیرگذارترین آدم روی من بوده.

تاثیرگذارترین رابطه: خواسته و یا ناخواسته هر نوع رابطه ای تاثیر خاص خودش رو روی آدم میذاره. گفتن این موضوع واسه من یه خورده سخته. اصلا به نظرم این گزینه زیاد از حد کلیه. شاید اگه مستانه این گزینه رو با یه سری از پارامترها محدودتر کرده بود بهتر میتونستم جواب بدم. رابطه یعنی ارتباط بین من و آدم های دیگه. در هر محیطی که باشی با عده ای از کسایی که اونجا هستن ارتباط برقرار میکنی و این ارتباط یعنی رابطه. حالا این رابطه میتونه ۳۰ ثانیه باشه... میتونه ۳۰ سال باشه. الان ۲۰ دقیقه ست که به صفحه مانیتور خیره شدم و دارم به این فکر میکنم که تاثیرگذارترین رابطه من کدوم بوده؟! ، چرا نمیتونم محض رضای خدا حداقل یدونه رابطه که منو تحت تاثیر قرار داده رو اسم ببرم؟! ، فکر کنم ۳ تا جواب بیشتر ندارم. یا روابط من اونقدر کم بوده که دیگه به تاثیر نرسیده... یا اونقدر زیاد بوده که دیگه جایی واسه تاثیر گرفتن باقی نمونده... و یا اینکه کیفیت روابط من (گذشته از کمیت) به حدی پایین بوده که از هیچ رابطه ای تاثیر نگرفتم. البته یه نکته در مورد خودم رو باید بگم. تا جایی که من سلمان رو میشناسم خیلی راحت میتونه تحت تاثیر هر چیزی قرار بگیره فقط و فقط به شرطی که خودش تمایل به این کار داشته باشه. با این حساب میشه نتیجه گرفت که شاید خودم نخواستم که تاثیرگذارترین رابطه ای داشته باشم!!! . ولی با این حال یه اعتراف باید بکنم: شاید برات خنده دار باشه اما روابط سریال F.R.I.E.N.D.S و خیلی چیزای دیگه ش، روی من بی تاثیر نبوده. خیلی چیزا هست که دارم سعی میکنم ازشون یاد بگیرم.

تاثرگذارترین اثر و شخصیت: با این گزینه هم مشکل دارم. شاید جوابم رو یه جورایی بشه از گزینه قبلی پیدا کرد. درست نمیدونم منظورت از اثر چیه. کتاب... فیلم... موزیک... یه تابلوی نقاشی... یه پستر... یه طرح خاص... یه نمای ساختمان... یه امضا... یه عکس... ، همه اینا میتونن اثر باشن. خیلی آدم اهل کتاب و مطالعه ای نیستم، بنابراین چیزی واسه گفتن ندارم. فیلم زیاد میبینم و خیلی از فیلم ها بودن که منو به شدت به فکر بردن اما قطعا روی من اثر دراز مدتی نذاشتن. مثلا ۱ روز بعد از دیدن فلان فیلم معلومه که دیگه بهش فکر نمیکنم. در مورد شخصیت هم همینطوره. الان دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.

***

نمیخوام دعوت نامه درست کنم. هرکسی که میخونه اگه حال کرد بره بنویسه. اصلا همه دعوتن.

مهم نوشت: بذار خیالت رو راحت کنم. برای من یکی انتخاب کردن یدونه (یا تعداد خیلی محدود) از بین یه عالمه تقریبا غیر ممکنه!!! شاید واسه همینه که نمیتونم در مورد تاثیرگذارترین رابطه و اثر و شخصیت یه جواب درست و حسابی بهت بدم.

پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

پیشی




نمیدونم چرا چند روزه که زمان و مکان برام قاطی پاطی شده... همه چیز مختل شده.
اصلا بیخیال... مهم نیست. تنها چیزی که باعث شد تا امشب آپ بزنم این ۴ تا ووروجک شیطون و با مزه ن.
شدیدا بهشون وابسته شدم. فقط باید باشی و کاراشون رو ببینی.
خیلی تو دل برو هستن. مثه ۴ تا توپ پشمالو میمونن. خیلی با نمکن.
البته توی این عکس نفر ۴ ام رو نمیدونم کجاس. دیگه کاملا باهاشون دوست شدم. توی پارکینگ هرجا که برم مثه جوجه اردک به صف دنبالم میام. تازه یاد هم گرفتم که باهاشون حرف هم بزنم!!!

مهم نوشت: یه دوست خیلی خوب خردادی دارم که امروز تولدشه. تارا جون تولد مبارک. امیدوارم که همیشه خوب و خوش و سلامت باشی.

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

وقتی آدم...

چند روز پیش یدونه mail از طرف XuQa برام اومده بود. با اینکه میدونستم از اواخر تابستون پارسال port های ایران رو بسته بودن (فیل*تر نشده بود... خود مسئولین سایت ایران رو بلوکه کرده بودن) و دیگه بجز استفاده از پروکسی راه ورود دیگه ای نبود، ولی با این حال همینجوری لینکش رو کلیک کردم و در کمال تعجب دیدم که دوباره باز شده!
خر کیف شده بودم اساسی... البته قبلا هم چند ماه یک باری سر میزدم و چون دیگه هیچکس اونجا اکتیو نبود دیگه حال نمیداد.
دوباره پکر بازی شروع شده... خیلی سایت باحالیه. ۳۵ درصد دیگه میخوام تا level 6
البته هنوز مثه قبل شلوغ نیست که همه ایرونی ها دور هم باشن اما خوبه. کم کم دارن خبردار میشن و برمیگیرن. اگه شماها هم هستید اونجا بگید تا به لیست دوستام اضافه تون کنم.

بگذریم. دیشب با شیوا و دختر داییم اینا و... رفته بودیم بیرون. بدکی نبود. خوش گذشت.
آخر شب حدود ۱ بود که اومدیم خونه. اصلا حال خونه رو نداشتم. دلم میخواست برم یه جایی خودم رو تخلیه کنم. تو یه لحظه پریدم پشت ماشین و در رفتم. بیچاره مامان و شیوا خشکشون زد. مامانم دیگه الان مطمئنه که من یه چیزیم میشه!
۱ ساعت هم نشد ولی خیلی حال داد. تا تونستم صدای ضبط رو بلند کردم. تا میتونستم این "علی ۹۰" رو بهش گاز دادم. هر ۴ تا لاستیکش رو صاف کردم از بس که Drift زدم. دیشب واقعا به تمام معنا دیوونه شده بودم. شاید هم بیشتر تقصیر یه خانوم ۲ رگه یوگسلاویایی-انگلیسی به اسم Holly Valance بود که با آهنگ Desire منو به این شکل در آورده بود. چقدر این آهنگش باحاله. خیلی دلم میخواست سیستمم یه ذره از اینی که هست قوی تر بود.
وقتی رسیدم خونه، فن ماشین فقط ۲۰ دقیقه داشت کار میکرد بیچاره!

الان که دارم مینویسم خیلی خوشحالم که بلایی سر کسی یا چیزی نیاوردم و از بابت کارایی که کردم معذرت میخوام (چون فقط خودم میدونم چه کارایی کردم) و قول میدم که دیگه ** خل بازی در نیارم و دیگه Mind م رو Lose نکنم!!!

if I Lose my Mind
touching you tonight
i can't help myself
gotta satisfy my Desire
if I cross the Line
if I run this RED light
i can't help myself
gotta satisfy my Desire
my DESIRE

بعدا نوشت: همین الان یدونه sms برام اومد. شاخ در آوردم دیگه.
فرستنده شماره نداره و اسمش هست POLICE
اینو زدن: طرح های پیشگیری از جرم از ۵ / ۳ / ۸۷ در کل کشور اجرا میشود. (پلیس پیشگیری ناجا)

همیشه اول خرداد اینا میزنه به سرشون. پلیس پیشگیری دیگه چه صیغه ایه؟!

***
آهنگ نوشت: الان که کامت شیما رو دیدم (یکشنبه - 1:58 am) دلم نیومد تا صبر کنم و توی پست بعدی آهنگ هایی رو که خواسته بود براش بذارم. ۴ تا آهنگ خواسته بود که من فقط ۳ تاش رو تونستم پیدا کنم. آخری رو فقط اسمش رو نوشته بود و نگفته بود از کیه.
آهنگ شماره ۱: One Republic - Stop and Stare
آهنگ شماره ۲: Queen - Bohemian Rhapsody (چقدر اسمش سخته!)
آهنگ شماره ۳: Daughtry - Fells Like tonight

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۷

برگ گل

معمای برگ گل هم تمام شد.
درسته که چیستا اولین نفری بود که به اصل موضوع اشاره کرد اما واقعیتش اینه که من از جواب کاوه خیلی لذت بردم. میشه گفت فقط کاوه تونست با اون حس من ارتباط برقرار کنه. مثه یه جور ترجمه بود.

اگه نوشتم که من برگ گل میخوام منظورم این نبوده که دوست دختر میخوام -گرچه اون رو هم میخوام- بلکه این فقط یه حس بود. نیاز به یه احساس لطیف، یه چیزی که احساس خوشایندی بهت میده، چیزی که با کلمات نمیشه روی کاغذ و صفحه مانیتور آوردش و بعد با خوندنش اون رو درک کرد.
یه حسی که یه روز باهات هست و یه روز دیگه نیست... یه روز اندازه ش خیلی کمه و یه روز دیگه سرشار از این حس لطیف هستی... مداوم نیست، ولی همیشه هست...
این برگ گل یا همون حس، فقط محدود به اون جنس لطیف نیست.
میتونه یه ملودی باشه، یه نسیم خنک، یه حرف قشنگ، یه فیلم، یه بچه گربه، یه قهوه دلچسب، یه موزیک، یه خواب عمیق... و یا هر چیزی که اون حس لطیف رو بهت بده میتونه باشه. البته اینجا یه اعتراف هم لازمه و اون اینکه منظور من توی پست قبلی از برگ گل بیشتر همون جنس لطیف بود!

شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۷

معما

ببین... با تو ام...
من برگ گل می خوام
گرفتی چی میگم؟
من می خوام. خواهش میکنم.
اگه راست میگی برو برام پیدا کن. اصلا میخوام ببینم میتونی کشف کنی برگ گل چیه؟ عمرا نمیدونی!
اگه بدونی چیه حتما از من دریغش میکنی ولی حالا که نمیدونی چیه سعی داری که کمکم کنی. خیلی جالبه...

پ.ن: تو که اصلا نمی دونی چیه پس بهت میگم چیکار آخه؟! ، ولش کن، بی خیال. من برم، برم قدم بزنم...
پ.ن: داره از خودم لجم میگیره... اه

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

هیچی مهم نیست و...

امشب با ممد بیرون بودیم. همه چیز و همه کس تکراری مثه همیشه. بعد از مدت ها رفتیم سراغ رامون. برگر امشب خیلی چسبید.
دوباره این چراغ بنزین روشن شد. رو اعصاب آدم راه میره. همین چند روز پیش بود که تا خرخره پرش کرده بودما... . ۵۰۰۰ تومن دیگه ریختم تو حلقش.

امشب دیسک ۵ ام از Season 7 هم تمام شد. F.R.I.E.N.D.S رو میگم. پسر من عاشق این سریالم. هر بار که یکی از دیسک ها رو میبینم ناراحت میشم. چرا؟ واسه اینکه کم کم دارم به season 10 نزدیک میشم.
اصلا دلم نمیخواد تمام بشه.
شاید باورت نشه اما من با تمام وجودم به این ۶ نفر حسودیم میشه. اصلا من عاشق این ۶ تا آدمم.
دلم میخواست میتونستیم مثه اونا زندگی کنیم. نه بخاطر روابط آزادشون، نه بخاطر خیلی از آزادی هایی که ما حسرت داشتنشون رو داریم، بلکه بخاطر فرهنگ سالمی که دارن. فقط باید ببینی تا بفهمی چی میگم. وقتی تموم بشه مطمئنم که بعد از چند وقتی دلم براشون تنگ میشه و یه دور دیگه از اول شروع میکنم به دیدن.



امشب که بیرون بودم توی CD هام یه آهنگ خیلی باحال پیدا کردم. باز هم beat ش رفته رو مخم. مخصوصا اونجاهایی رو که "فلاکت" میخونه:

من مونگولم چونکه هیچی واسه م مهم نیست و ...
دوست دختر من مرده ش و واسه م مهم نیست و ...
من درسام رو افتادم و اصلا مهم نیست و ...
هیچی توی دنیا اصلا واسه م مهم نیست خب
دوست دختر قبلی من واسه من رفته
با یه غریبه تو خونه کار بد کرده
ولی اصلا، اصلا مشکلی نیست
چونکه اصلا اون دختر خوشگلی نیست...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷

123

امروز رفتم دفتر یکی از دوستای بابام. شرکت ساختمانی داره و کارش هم خیلی درسته. البته از بابام خیلی جوون تره، سی و اندی سالشه. خلاصه اینکه هرچی بلد بودم زبون ریختم. خیلی دوست دارم که بتونم پیشش کار کنم.

نمیدونم چرا امشب فشارم افتاده... چشمام دارن سیاهی میرن. باورت نمیشه اما الان هیچی نمیبینم که چی دارم تایپ میکنم. میدان دیدم تقریبا صفر شده.

من برم خودم رو نجات بدم. شب همه بخیر.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

قوانین مورفی

یادآوری قوانين مورفی تسکين دهنده بد بياری ‌ها و بدشانسی‌ هاست. قانون مورفی در سال 1949 در پايگاه نيروی هوايی ادواردز شکل گرفت.

مورفی مهندس هوافضا بود که روی يک پروژه کار میکرد. در يکی از سخت ترين آزمايش های پروژه يک تکنسين خنگ، تمام سيم ها را برعکس وصل کرد و آزمايش خراب شد.
مورفی درباره اين تکنسين گفت: " اگه يه راه برای خراب کردن چيزی وجود داشته باشه، اون همون يه راه رو پيدا میکنه " و اين اولين قانون مورفی بود.
این قانون در ابتدا در فرهنگ فنی مهندسی رواج پيدا کرد و بعد به فرهنگ عامه نیز راه یافت. بعدا قوانين ديگری هم بعد از کسب رتبه لازم از بنياد مورفی در زمره قوانين اصلی قرار گرفتند.

قوانين مورفی و قانون های استنباط شده از آن:
  • اگر در توده يا کپه ای به دنبال چيزی بگردی، چيز مورد نظر حتما در ته قرار دارد.
  • هيچ کاری آن طور که به نظر میرسد ساده نيست.
  • وقتی در ترافيک گير کرده ای، لاينی که تو در آن هستی ديرتر راه می ‌افتد.
  • هر کاری بيش از آنچه که فکرش را میکنی دو برابر آنچه بايد وقت میبرد. مگر اينکه آن کار ساده به نظر برسد که در آن صورت سه برابر وقت میگيرد.
  • هر چيزی که بتواند خراب شود خراب می شود، آن هم در بدترين زمان ممکن.
  • اگر چيزی را مقاوم در برابر حماقت احمق ها بسازی، احمق باهوش تری پيدا ميشود و کارت را خراب مي‌کند.
  • در صورتی که شانس درست انجام دادن يک کار پنجاه پنجاه باشد، احتمال غلط انجام دادن آن نود درصد است.
  • وسايل نقليه اعم از اتوبوس، قطار، هواپيما و... هميشه ديرتر از موعد حرکت ميکنند مگر آن که شما دير برسيد. در اين صورت درست سر وقت رفته اند.
  • اگر به نظر ميرسد همه چيزها خوب پيش میروند حتما چيزی را از قلم انداخته ای.
  • احتمال بد پيش رفتن کارها نسبت مستقيم با اهميت آنها دارد.
  • هر وقت خودت را برای انجام دادن کاری آماده کرده ای ناچار ميشوی اول کار ديگری را انجام دهی.
  • اشيای قيمتی اگر سقوط کنند، به مکان های غير قابل دسترسی مثل کانال آب يا دستگاه زباله خرد کن (آن هم در حالی که روشن است) می افتند.
  • مادر هميشه راه بهتری برای انجام کارتان پيشنهاد ميکند، البته بعد از اينکه کار را به سختی انجام داده باشيد.
  • هر چه بيشتر سعی کنيد چيزی را از مادرتان پنهان کنيد او بيشتر به webcam شبيه ميشود.
  • 80 درصد امتحانات پايان ترم براساس کلاسی است که در آن غايب بوده ای.
  • وقتی قبل از امتحانات نکات را مرور ميکنی، مهمترين شان ناخواناترين شان است.

قوانین اتوبوسی مورفی:
  • اگر تو ديرت شده اتوبوس هم دير می آيد.
  • اگر زود برسی اتوبوس دير می آيد.
  • اگر دير برسی اتوبوس زود رسيده است.
  • اگر بليت نداشته باشی پول خرد هم نداری و وقتی پول خرد داری که بليت هم داری.
  • هر چه بيشتر از راننده بپرسی که کدام ايستگاه بايد پياده شوی احتمال اين که درست راهنمايیت کنه کمتر خواهد شد.
  • مدت زيادی منتظر اتوبوس ميمانی و خبری نيست، پس سيگاری روشن ميکنی. به محض روشن شدن سيگار، اتوبوس ميرسد. به عبارت ساده اگر سيگار را روشن کنی اتوبوس ميرسد.
  • اگر برای زودتر رسيدن اتوبوس سيگار را روشن کنی اتوبوس ديرتر می آيد.

قوانین کامپیوتری مورفی:
  • ديسک مشتری در سیستم کامپیوتر تو خوانده نمی شود.
  • اگر برای خواندن آن دیسک، نرم افزار پيچيده ای روی کامپیوترت نصب کنی آخرين باری خواهد بود که چنين ديسکی به دستت ميرسد.

قوانين عاشقانه ی مورفی:
  • همه خوب ها تصاحب شده اند، اگر تصاحب نشده باشند حتما دليلی دارد.
  • هر چه شخص مذکور بهتر و مناسب تر باشد، فاصله اش از تو بيشتر است.
  • شعور ضربدر زيبايی ضربدر در دسترس بودن مساوی با عددی ثابت است. ( که اين عدد هميشه صفر است)
  • ميزان عشق ديگران نسبت به تو، نسبت عکس دارد با ميزان علاقه تو به آنها.
  • چيزهايی که يک زن را بيش از هر چيز به مردی جذب ميکند، همان هايی هستند که چند سال بعد بيشترين تنفر را از آنها خواهد داشت.

فلسفه مورفی:

" لبخند بزن ... فردا روز بدتريه "

سرنوشت خود آقای مورفی:

يه شب توی يه بزرگراه بنزین ماشين آقای مورفی تمام ميشه. اون شب توی بزرگراه ترافيک بوده و ماشين ها با سرعت مورچه حرکت میکردن. آقای مورفی هم ميزنه کنار که بقيه راه رو با تاکسی بره. همينجوری ريلکس کنار بزرگراه ایستاده بوده که يهو ماشين يه توريست انگليسی که داشته خلاف جهت ميومده تپی ميزنه به مورفی و ميميره. اتفاقا اون روز لباسش هم سفيد بوده. حالا فکر کن با يه لباس سفيد کنار يه بزرگراه شلوغ ایستاده باشی و بعدش يه گاگولی در جهت مخالف بياد و بهت بزنه و بميری. احتمالا موقع دادن جونش به شما اين جمله‌ معروف خودش روی لبش بوده:

" اگه يه راه برای خراب کردن چیزی وجود داشته باشه او همون یه راه رو انتخاب میکنه! "

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۷

مستانه نوشت

از اونجایی که مستانه از طرف آلبا (و من) به بازی ۱۰ کتاب خوشمزه (و ۱۰ فیلم و موزیک خوشمزه نیز ایضا) دعوت شده، و چون مامانش براش دفتر نخریده تا توش چیز بنویسه، با کلی خواهش و تقاضا بنده دفترم رو بهش قرض دادم تا چند خطی بنویسه.

***

سلام
ممنون سلمان جان که باعث شدی منم در این بازی شرکت کنم.
نمیخوام فکر کنین که می خوام ژست کتاب خون ها را در بیارم اما کتابهایی که تا حالا خوندم زیادند، که اسامی بعضیشون را اینجا میارم، گرچه طعم هیچکدوم یادم نیست.

کتاب هایی که مستانه دوست می دارد:
  • سنت عقلانی اسلامی در ایران، نوشته دکتر حسین نصر، ترجمه سعید دهقانی
  • تاریخ فلاسفه ایرانی، نوشته دکتر علی اصغر حلبی
  • تاریخ اندیشه ها و نظریات انسانشناسی، نوشته ناصر فکوهی
  • موج چهارم، نوشته رامین جهانبگلو
  • دکارت و فلسفه او، دکتر کریم مجتهدی
  • تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، در 2 جلد، نوشته دکتر حسین بشیریه
  • تاریخ اندیشه های سیاسی، 3 جلد، نوشته دکتر کمال پولادی
  • تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، نوشته حنا الفاخوری و خلیل الجر، ترجمه عبدالمحمد آیتی
  • تحول گفتمان سیاسی شیعه در ایران، نوشته جمیله کدیور
  • بررسی شعر و زندگی فروغ فروخزاد، نوشته شهره یوسفی
  • فریاد در مه، بررسی و تحلیل شعر فروغ فروخزاد، نوشته افسانه کی نژاد
  • خیام و عقاب الموت، نوشته فردین مهاجر شیروانی
  • کتابی هم که الان دارم می خونم کوانتوم عرفان و درمان است که هنوز تمومش نکردم.

فیلم هایی که مستانه دوست می دارد:

راستش تعداد فیلمهایی که دیدم خیلی زیاد نیست اما من خیلی دوستشون دارم

  • 21 گرم
  • ژاکت
  • عشق سالهای وبا
  • سه گانه آبی قرمز و سفید
  • بابل
  • هامون
  • زوربای یونانی
  • sliver
یا دیگه فیلم ندیدم یا یادم نیست!

سبک موسیقی که مستانه دوست می دارد:

در زمینه موسیقی هم اصلا نمیتونم اظهارنظر کنم.

***

ممنون که منو به این بازی دعوت کردین.
با تشکر فراوان از سلمان

بعدا نوشت: این مسئله طعم کتابها خیلی ذهنم را درگیر کرده بود، همش فکر میکردم چرا من از کتابهایی که خوندم هیچ طعمی یادم نیست. اما با کمی فکر دیدم که من کتابهایی مثل شازده کوچولو و در جستجوی قطعه گمشده را خوندم که طعم شیرینی برام داشت.
یا فیلم نان عشق موتور 1000 (ممنون از شهریار که در پستش بهم یاد آوری کرد) را دیدم که کلی لذت بردم و هیچ تم روشنفکری هم نداشت.
درطول سالها من اینقدر خودم را درگیر جدیتها کردم که در مسیرم کلی از شیرینیها که داشتم یا میتونستم داشته باشم را جا گذاشتم و این بازی باعث شد من به این شیرینیها خود آکاهی پیدا کنم.

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷

یک بازی فرهنگی

این بار با یک بازی ادبی - فرهنگی - هنری در خدمت شما هستیم.
از طرف یه دوست خوب به اسم آلبا دعوت به یه بازی جدید شدم. بازی چیه؟ باید اسم ۱۰ تا کتاب، ۱۰ تا فیلم و ۱۰ تا موزیک خوشمزه ای که مزه ش هنوز زیر دندونت هست رو بنویسی.
کلا این رو بگم که نتونستم ترتیب رو رعایت کنم. منظورم اینه که انتخاب ۱ و ۲ و ۳ و ... برام سخته. همه این ۱۰ تا هایی رو که نوشتم، دوست دارم. (گرچه یه ذره از ۱۰ تا بیشتر شدن)

۱۰ کتابی که دوست می داریم

  • ۴ جلدی سرزمین جاوید
  • خداوند الموت
  • خانوم
  • امینه (الان دارم میخونمش)
  • سالن ۶
  • راز داوینچی
  • بیگانه
  • عایشه بعد از پیامبر
  • محمد، پیامبری که از نو باید شناخت
  • بعد چهارم
  • مکتوب
  • زمانه
  • زوربای یونانی
  • ...

۱۰ فیلمی که دوست می داریم

  • Constantine
  • se7en
  • ۳ گانه ی The Lord Of The Rings
  • سارا
  • Sin City
  • 21 گرم
  • Pulp Fiction
  • Match Point
  • Cold Mountain
  • Enemy at The Gates
  • لیلی با من است
  • گلادیاتور
  • ذهن زیبا
  • ۲ قسمتی The Underworld
  • آپارتمان
  • بابل
  • Head in Clouds
  • بوی خوش زن
  • یکشنبه غم انگیز
  • Mr. Brooks
  • The Secret
  • Blood Diamond
  • Derailed
  • هیولا
  • ارتفاع پست
  • The Departed
  • Closer
  • ۳ گانه ShreK
  • Zodiac
  • فیل
  • Deer Hunter
  • (فکر کنم بس باشه دیگه... تا فردا صب هم میتونم اسم فیلم بنویسم)

۱۰ موزیکی که دوست می داریم


  • همه این آهنگ هایی که تا حالا اینجا آپلود کردم و از این به بعد هم خواهم کرد!
  • همه آلبوم های Pink Floyd
  • همه آلبوم های Linkin Park
  • همه آلبوم های MetallicA
  • همه آلبوم های Limp Bizkit
  • همه آلبوم های KoRn
  • همه آلبوم های Nirvana
  • همه آلبوم های Bon Jovi
  • Bruce Springsteen
  • H.I.M
  • Papa Roach
  • Avril Lavigne
  • Mark Napfler
  • Muse
  • Bjork
  • Phil Colins
  • Crazy Town
  • Cold Play
  • Bryan Adams
  • Ronan Keating
  • Foo Fighters
  • Roxette
  • Madonna
  • The Cardiganes
  • Enya
  • Lindsay Lohan
  • Blink 182
  • کیوسک
  • Lionel Richie
  • Rammstein
  • Schiller
  • Hilary Duff
  • A-HA
  • Darren Hayes
  • Dido
  • Shania Twain
  • Queen
  • و خیلی های دیگه که فعلا مغزم یاری نمیده!

این هم از بازی جدید. تا قبل از اینکه پست جدید بدم این لیست رو باز هم تکمیل میکنم. از همه نویسندگان و کارگردان ها و گروه ها و خواننده هایی که اسمشون از قلم افتاد عذرخواهی میکنم.(پیغام خصوصی بدین تا به لیست اضافه کنم!)

طبق قانون من هم شیما و محمدرضا و کاوه و تارا و عاطفه و مستانه (برام mail بزن تا به اسم خودت پست کنم) و شهریار و دچار + Memol و شیما و هر کسی که دلش میخواد به این بازی دعوته.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷

دانشگاه

قبل از اینکه چیزی بنویسم از توی هال داشت صدای pmc میومد. یه خواننده وطنی به اسم " محسن غلامی " برداشته بود و این آهنگ رو cover کرده بود و باهاش فارسی میخوند. اسم آهنگ رو هم گذاشته بود " پشیمونم ". واقعا یه کسی که اسم خودش رو میذاره خواننده!!! (که احتمالا چون مامانش قربون صدقه ش میره فکر کرده هنرمند هم هست) چقدر باید تنبل باشه که برداره ملودی یه آهنگ دیگه رو عینن کپ بزنه و روش یه شعر مزخرف بزاره و بعدش هم با افتخار کلیپ بسازه و از pmc پخش کنه. اگه اینجوریه که عمه من هم با یه نرم افزار KARAOKE میتونه تبدیل به خواننده بشه. ما این همه خواننده ی آشغال میخوایم چیکار؟! ما این همه هنرمند بی هنر میخوایم چیکار؟ اونوقت شاکی میشیم که چرا ما آهنگ های جدیدمون ماندگار نمیشن.

***
دیروز واسه کارای فارغ التحصیلی رفته بودم دانشگاه. اتفاقا شهریار و فرهود و پیمان هم اومده بودن. آخ که چقدر دلم براشون تنگ شده بود. از اون لحظه ای که این ۳ تا رو دیدم تا آخرش فقط میخندیدیم! . وقتی پیمان و فرهود با هم باشن تا سرحد مرگ فقط میخندی از دستشون.
بالاخره این دانشکده فنی هم افتتاح شد. گذاشتن وقتی ما رفتیم افتتاحش کردن. عمران طبقه ۲، مکانیک طبقه ۳، کامپیوتر ۴، معماری ۵ و...
این امضا گرفتن ها هم کفر آدم رو در میاره. از این سر دانشگاه به اون سر دانشگاه. تازه خیلی هاشون هم نیستن تا بهت امضا بدن. واقعا که مسخره س. حتی از سلف سرویس هم باید امضا بگیری!!!
توی دانشگاه که میگشتیم از بین بچه ها تقریبا هیچ کسی رو نمیشناختیم. حتی خیلی از استادها هم جدید بودن. پیمان هم با دوربینش مدام عکس میگرفت. (بهش میگم تا عکس ها رو به منم بده تا بذارم شما هم ببینید) دفعه بعدی که رفتم دانشگاه منم دوربینم رو میبرم. یادش بخیر اون بلوار رو به روی دانشکده عمران سابق. بهش میگفتیم انحنا. همیشه جای من و شهاب اونجا بود. توی خوشی و ناخوشی... آفتاب... باد... بارون... برف... همیشه اونجا بودیم. اصلا سرقفلی داشت. بچه ها مسخره میکردن و میگفتن که شکل باسن شما ۲ تا روی بلوک اینجا حک شده!
دیروز یه ۸-۷ تا از امضاها و کارای کوفتی رو انجام دادم و ظهر برگشتم. بقیه ش باشه واسه بعد. تازه حالا داستان شروع میشه. نمیدونم اصل مدرک پیش دانشگاهی رو از کجا بیارم؟ تا جایی هم که میدونم آدرس اون پیش دانشگاهی که من سال ۸۰ میرفتم عوض شده. در کل گاو ما قصد زایمان دارد.
امروز ظهر ۴ تایی با هم واسه ناهار رفتیم بیرون. جای شما خالی.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷

سوال

امشب یه پیغامی گرفتم که منو شدیدا به فکر برد. به فکر در مورد خودم. سوال نسبتا جدیدی نبود اما این دفعه دلم میخواد دلیلش رو پیدا کنم.
مشابه همین سوال رو چند نفر دیگه و در زمان های مختلفی از من پرسیده ن و من هم فقط توجیه کردم. اما این دفه دلم میخواد پیش خودم جوابش رو بدونم. واقعا میخوام بدونم چرا؟
به قول یکی از دوستان امشب هوس کردم تا خودم رو جراحی کنم. توی دلم اینقدر حرف واسه نوشتن دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم. اینقدر زیادن که وقتی از ذهنم رد میشن یهو دود میشن و میرن هوا.
اصلا نمیشه نوشتشون... دلم میخواد حرف بزنم... من حرف دارم...
خداجونم، من بات حرف دارم

اینجا کسی "فروید" رو ندیده؟ من میخوام برم پیشش. میخوام برم بهش بگم منو تجزیه تحلیل کن.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۷

نگذار که به آرامی بمیری

به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانی که خود باوری را در خودت بکشی،
وقتی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند
و ضربان قلبت را تندتر می کنند،
دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی.
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی.
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!


پابلو نرودا              
 ترجمه احمد شاملو     

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

بازی

امروز در حین گذشت و گذار توی وبلاگ ها به یه بلاگ برخوردم که توی یکی از پست هاش به یه بازی دعوت شده بود و چون کسی نیست تا من رو هم به این بازی دعوت کنه پس بنده خودم رو دعوت میکنم!

چیزهایی که دوست میداریم:
پول
T shirt
ماشین های منحصر به فرد
پنت هاوس
خرید کردن
دخترهای خوشگل و خوش تیپ
کازینو
هر نوع Fast Food ی که فکرش رو بکنی
پیتزا
خیابون گردی
ماشین اسپرت
سیستم صوتی و تصویری در حد تیم ملی
موزیک با صدای بلند
فیلم
معاشقه با Female ها
موبایل
لپ تاپ
بسکین اند رابینز
مک دونالدز
کفش آدیداس
سینه های خوشگل و سکسی
cK
بنتون
psp
کوهنوردی
مسافرت
مریخ
مجتمع پایتخت
رژ لب کالباسی
شمال
EOS 40D
نیویورک
منچستر یونایتد
اسکیت بور

جت شخصی
سریال F.R.I.E.N.D.S
عطرهای آرمانی
نوتلا
نون پنیر و خیار و گوجه فرنگی
آدامس خرسی + اربیت نعنایی
ورق بازی که سر یه چیزی شرط ببندی
سس فرانسوی + بوسه فرانسوی
مهمونی و کلا هر نوع گردهمایی + معاشرت با آدمهای باحال
اینترنت
خواب
مجله play boy
شکلات + قهوه (مخصوصا بوش رو)
مانتوهای تنگ
نارنجی + پرتقال
ایتالیا
ابراهیم نبوی
...


چیزهایی که دوست نمی داریم:

کلم پلو

دخترهایی که سیبیل دارن

پیراهن مردونه + کت و شلوار + شلوار پارچه ای مردونه

عینک طبی

جمعه

موهای زائد بدن

بیکاری + تنهایی

اح*مدی نژ*اد

گرمک

هیستامین

سربازی

چراغ گردون هایی که روی بعضی از ماشینا هست و هر ۲ تاش قرمزه

عرب ها

گرما

کمری 2006 + 206SD

سینه ی بد فرم خانوما

50cent

توالت عمومی

ترافیک تخ*می

فیلم های چاخان

اون مجری viva که بدم میاد ازش

میوه خریدن

موتورولا

ایرانسل (چون دیگه sms مجانی نداره)

پاریس هیلتون

اینترنت اکسپلورر

قبض تلفن و موبایل و جریمه

جیمز باند

فیلترینگ

حراج های سرکاری

...

بسه یا باز هم بنویسم؟!

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

ج م ع ه

باز هم جمعه. فرقی نمیکنه که چطور شروعش کنی، مهم اینه که چیزی قرار نیست عوض بشه. همون کلیشه ی همیشگی.

دیشب ساعت ۴ خوابیدم و به سختی ۷ بیدار شدم. با MaNoN و مهرداد - که حکم استاد واسه من و محمدرضا داره - قرار گذاشته بودیم که بریم شات های جدید بگیریم. عالی بود. واقعا انرژی آدم رو تخلیه میکنه و این دقیقا همون چیزیه که من بهش احتیاج دارم.
دیشب من و شیوا و کیمیا و سپیده و کورش واسه شام رفتیم بیرون. (به ترتیب از راست به چپ معرفی میکنم: خودم، خواهرم، ۲ختر داییم، ۲ختر خاله و داداشش). خوش گذشت. بعد از شام هم با هاچ بک کیمیا تا آخر شب گشت میزدیم. کلی پایه خنده بود. بسی کیف کردیم. راستی ۱۲ ام تولد شیوا بود و هدیه من هنوز به دستش نرسیده. خیلی تلاش کردم تا به موقع آماده بشه اما نشد. تقصیر خودشه، وقتی چیزای عجیب و غریب از آدم بخواد همینه دیگه. اصلا به من چه!