پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

هیچی مهم نیست و...

امشب با ممد بیرون بودیم. همه چیز و همه کس تکراری مثه همیشه. بعد از مدت ها رفتیم سراغ رامون. برگر امشب خیلی چسبید.
دوباره این چراغ بنزین روشن شد. رو اعصاب آدم راه میره. همین چند روز پیش بود که تا خرخره پرش کرده بودما... . ۵۰۰۰ تومن دیگه ریختم تو حلقش.

امشب دیسک ۵ ام از Season 7 هم تمام شد. F.R.I.E.N.D.S رو میگم. پسر من عاشق این سریالم. هر بار که یکی از دیسک ها رو میبینم ناراحت میشم. چرا؟ واسه اینکه کم کم دارم به season 10 نزدیک میشم.
اصلا دلم نمیخواد تمام بشه.
شاید باورت نشه اما من با تمام وجودم به این ۶ نفر حسودیم میشه. اصلا من عاشق این ۶ تا آدمم.
دلم میخواست میتونستیم مثه اونا زندگی کنیم. نه بخاطر روابط آزادشون، نه بخاطر خیلی از آزادی هایی که ما حسرت داشتنشون رو داریم، بلکه بخاطر فرهنگ سالمی که دارن. فقط باید ببینی تا بفهمی چی میگم. وقتی تموم بشه مطمئنم که بعد از چند وقتی دلم براشون تنگ میشه و یه دور دیگه از اول شروع میکنم به دیدن.



امشب که بیرون بودم توی CD هام یه آهنگ خیلی باحال پیدا کردم. باز هم beat ش رفته رو مخم. مخصوصا اونجاهایی رو که "فلاکت" میخونه:

من مونگولم چونکه هیچی واسه م مهم نیست و ...
دوست دختر من مرده ش و واسه م مهم نیست و ...
من درسام رو افتادم و اصلا مهم نیست و ...
هیچی توی دنیا اصلا واسه م مهم نیست خب
دوست دختر قبلی من واسه من رفته
با یه غریبه تو خونه کار بد کرده
ولی اصلا، اصلا مشکلی نیست
چونکه اصلا اون دختر خوشگلی نیست...

هیچ نظری موجود نیست: