باشد که از این نوشتهها درس عبرتی برای آینده بگیرم
جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸
355
الان احساس یه بچه مدرسه ای رو دارم که توی یه بعد از ظهر زمستونی ِ جمعه دلش نمیخواد فردا صبح به مدرسه بره.
با اینکه از عصرهای جمعه نفرت دارم اما از صبح شنبه بیشتر متنفرم!
بديش اينجاست چون تا لنگ ظهر جمعه خوابيدي شب زود خوابت نميگيره دير ميخابي وبه تبع اون صبح با فلاكت بيشتري بيدار ميشيو تازه يادت مياد اول هفته است و 5 روز ديگه هم بايد كله سحر پاشي
تفاوت های بسیار بین این دو وجود داره جانکم... اولی از اینه که لعنتی عصر جمعه ست دیگه... منتها دومی، چون صبح شنبه ست، آقادایی رو تکون دادن سخته. میدونی چی میگم؟ :دی
۶ نظر:
ولی برای من عصر جمعه همون عصر جمعه ست! عوض نمیشه! حتی اگر صبح شنبه بدتر از اون باشه!:دی
بديش اينجاست چون تا لنگ ظهر جمعه خوابيدي شب زود خوابت نميگيره
دير ميخابي وبه تبع اون صبح با فلاكت بيشتري بيدار ميشيو تازه يادت مياد اول هفته است و 5 روز ديگه هم بايد كله سحر پاشي
خوووب که فکر می کنم می بینم آره هاااا منم از این دوتا بدم می اومد!!!
هر روز من جمعمه و فرداش شنبه است!
:دی
تفاوت های بسیار بین این دو وجود داره جانکم...
اولی از اینه که لعنتی عصر جمعه ست دیگه...
منتها دومی، چون صبح شنبه ست، آقادایی رو تکون دادن سخته.
میدونی چی میگم؟ :دی
من نسبت به هیچ کدوم حس خوبی ندارم. به جمعه ها برای حس تنهایی و غربتش و شنبه ها برای تموم ناشدنی بودنش
ارسال یک نظر