شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

361

یکی از دوست های نزدیکم هفت هشت ماهی میشه که تا امروز چند جا خواستگاری رفته و یحتمل تا چند ماه آینده بالاخره دست ِ یکی از همین دخترها رو میگیره و میره میشینه سر خونه و زندگیش!
این رفیق ِ ما ذاتا آدم کلاسیک و نسبتا سنتی بوده و هست و دقیقا یه همچین مدلی هم ازش انتظار میرفت.

همیشه وقتی یه جایی بحث راجع به ازدواج و خواستگاری و اینجور چیزها میشد من پیش خودم میگفتم آخه چطور ممکنه چشم بسته یه نفر بهت معرفی بشه و بعدش باهاش ازدواج کنی؟
اصلا احساس خوبی به آدم دست نمیده مثلا اگه یه نفر بیاد و بگه فلانی دختر خوبی داره و پاشو برو خواستگاریش.
اگه یه روزی قرار باشه "من" ازدواج کنم، اون برگ گل ِ من کسی بوده که چند سال همدیگه رو میشناختیم، همدیگه رو دوست داشتیم، زیر و بم همدیگه رو میدونستیم و الاخ.

هر از گاهی این دوستم میاد پیشم و باهام حرف میزنه که فلان اینجور و بهمان اونجور، و من هم فقط گوش میکنم.
تازگی یه چیزی فکرم رو مشغول کرده، به این زودی خیال ازدواج ندارم اما برام خیلی عجیبه که من با این همه ادعا بعد از 26 سال و اندی حتی 1 دونه کاندید هم ندارم!
والبته دلیلش رو هم میدونم...
  • هیچ وقت با هیچ دختری بخاطر داشتن ِ یه رابطه ی جدی آشنا نشدم
  • هر زمانی که احساس کردم دوست دخترم داره از اون خط قرمز هام رد میشه، از دستش فرار کردم
  • همیشه در طول زمانی که با یه نفر بودم فکرم مشغول نفر بعدی بود
  • حتی اگه واقعا یه نفر رو هم دوست داشتم، ولی به خودم این اجازه رو نمیدادم که گیر بیوفتم و راه برگشت نداشته باشم
  • با اینکه نگاهم به روش ازدواج کردن این شکلیه اما هرگز سعی نکردم بهش جدی نگاه کنم
  • و همیشه به خودم گفتم: وقت زیاد دارم
ولی الان حس میکنم خیلی از بلیط هام رو سوزونده م. حس میکنم واسه از صفر شروع کردن یه ذره داره دیر میشه.
...و میترسم، میترسم از زمانی که سی و چند سال ازم گذشته باشه و یه روزی با مامانم یه دسته گل بگیرم دستم و زنگ خونه ی کسی رو بزنم که حتی 1 بار هم باهاش حرف نزدم.

دوست دارم الان با هم به این گوش کنیم

۱۰ نظر:

نيكا گفت...

وقتي وقتش باشه و اون آدم بياد تو زندگيت نميتوني اينجوري فكر كني من مطمئنم....
:دي

مرجان گفت...

البته تجربه ثابت كرده از هرچي بدت بياد،سرت مياد
حالا ما نفرينت نميكنيم ولي گفتم گفته باشم!!!!!
من كه فكر ميكنم به موقعش يه جا گلوت گير ميكنه
اينكه تا الان جديش نكردي واسه اين بوده كه پيش خودت فكر كردي كه شرايطشو نداري پس چرا بهش فك كني و جديش كني
جالب بوود كه هميشه با يكي بودي فكرت مشغول نفر بعدي بوده!

مرضیه گفت...

متنفرم از این مدل ازدواج ها !احساس میکنم به شعور دختر و پسر یه جا توهین میشه ...

مرضیه گفت...

معتقدم اولین خواستگاری باید آخرین خواستگاری باشه و همیشه هم از اینکه میشنوم کسی یه گل و شیرینی میگیره دستش و بیخودی میره خونه یه دختر و اون دختر هم هر کسی رو توی خونش الکی راه میده خندم میگیره...

خانومی گفت...

نمیشه گفت چی پیش میاد.نمیشه گفت کدومش بهتره و اصلا معلوم نیست که چی بشه .
ولی میدونم که بیست وشیش سال سن زیادی نیست که بخوای نگران باشی که دیر شده یا چیزی رو از دست دادی و اینکه در تمام رابطه های قبلی هیچ آدمی اون آدمی نبوده که بخواد صاحب دلت بشه وگرنه میمیردی و میموندی دلت نمیومد از دستش بدی.
حالا صبر کن برگ گلت رو پیدا کنی اونوقت باید حال و احوالتو پرسید .
چو عاشق میشدم گفتم ربودم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد...

نیلوفر گفت...

می دونی. به نظر من آدم باید برای زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. مخصوصا تو که یه پسری برات راحتتره. مثلا از الان می تونی تصمیم بگیری طی سال 89 یکی دو تا دختر رو کاندید کنی و با یکیشون آشنایی به قصد ازدواج داشته باشی و حالا مثلا یکسال یا دوسال دیگه باهاش ازدواج کنی.
ولی اون آیتمهایی که گفتی..........
یعنی پسرها اینجورین؟؟؟

ايوب گفت...

شايد هيچ كدوم باب دلت نبودن كه سري زدي بهم
ولي ديرم نشدي از الان شروع كن ما هم يك شيريني بخوريم ولي خدايش شيريني اين يكي رو بده

قاسم گفت...

تقریبآ من هم توی رفاقت با دخترها مثل تو رفتار میکنم. یعنی همیشه جوری رفتار میکردم که نه خودم و نه طرف مقابل به همدیگه وابسته نشیم و هر وقت احساس میکردم که یکیمون داره وابسته میشه سریع رفاقت رو قیچی میکردم اما در یه مورد عنان از کف بدادم و حتی قبل از شروع رفاقت عاشق یکی شدم و هرکاری کردم که عشق از سرم بپره نشد که نشد (البته دختر مورد نظر خودش یکسال بعد که رفاقت کامل بینمون شکل گرفته بود یه کاری کرد که تا ابد عشق رو از سرم پروند)

پس اصلآ نگران نباش و زندگیت رو بکن.
به قول مرجان به موقعش گلوت یه جا گیر میکنه.

نیکو گفت...

دیدنیَن این پسرایی که دنبال مامان جون و بابا جون راه می افتن درِ این خونه و اون خونه ! اخ خ خ

شادی گفت...

ازین پستت زیاد گذشته ... من هم در عوالم دخترانه حس تورو دارم والان که 32 سالمه و ازدواج نکردم می دونم که هنوز هم متنفرم ازینکه یه آدم که به عمرم ندیدمش بیاد خواستگاری و بعد منم مثل عروسک ویترینی بشینم که نظر بدن... تا حالا هر کی اومده یه جور حالمو بد کرده ولی خوب اونهایی هم که بیرون باهاشون اشنا میشم شاید به دلایلی شبیه دلایل تو از دستشون در میرم.... از من گذشت ولی حس می کنم تو آخرش همون دسته گل رو
می خری و می بری واسه برگ گل....(: