صبح ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و در یک حرکت نمادین یه دستی به سر و گوش اتاقم کشیدم. خدایی مثه جنگل شده بود.
حدود ساعت ۱۱ رفتم تا یه سری به ساختمان بزنم. چون میدونستم که امروز کار خاصی نیست اصلا عجله نداشتم. همه چیز رو به راه بود. کماکان مشکل وصل فاضلاب داریم. فردا باید تکلیف رو روشن کنم.
حدود ۱ خونه بودم. حوصلهام سر رفته بود. خیلی وقت پیش ۳ تا فیلم کمدی گرفته بودم اما پایه نشده بودم تا ببینمشون. گفتم الان بد نیست یکی رو ببینم.
حدود ساعت ۱۱ رفتم تا یه سری به ساختمان بزنم. چون میدونستم که امروز کار خاصی نیست اصلا عجله نداشتم. همه چیز رو به راه بود. کماکان مشکل وصل فاضلاب داریم. فردا باید تکلیف رو روشن کنم.
حدود ۱ خونه بودم. حوصلهام سر رفته بود. خیلی وقت پیش ۳ تا فیلم کمدی گرفته بودم اما پایه نشده بودم تا ببینمشون. گفتم الان بد نیست یکی رو ببینم.
اسمش Hot Chick بود و خیلی خنده دار. یه بار دیدنش ضرر نداره، میخندونه آدم رو .
اسم Chick اومد، یادم افتاد به chick های ورودی جدید دانشگاه. دمشون گرم.. زمان ما از اینها خبری نبود. خوش به حال این پسرهای تازه وارد.
ساعت ۴ و نیم آقای شفیعی (همونی که مصالح ساختمانی میفروشه) زنگ زد و گفت "اونجا کسی هست؟ همین الان یه ماشین شن با سیمان فرستادم". بخاطر ماه رمضان کارگر و بنا زود تعطیل میکنن و ۳ و نیم دیگه رفتن. جالب اینکه هیچ کدوم هم روزه نمیگیرن و فقط ادای روزه داری در میارن!! هزار بار تا حالا هم بهشون گفتم بابا منم نمیگیرم، لطفا فیلم بازی نکنید. اما فایده نداره.
خلاصه همون موقع راه افتادم. آخه پاکت سیمان ۱ دقیقه بیشتر روی زمین نمیمونه، سوت ثانیه بردنش. در رو باز کردم و سیمانها رو خالی کرد داخل. ساعت ۵ هم با آقای نجار وعده داشتم.
دیگه ۶ اینها بود برگشتم خونه. دم افطار خیابونها اینقدر خلوت میشه که حسابی میتونی واسه خودت ویراژ بدی!
خیلی حوصلهام سر رفته.. یکی بگه من چه غلطی بکنم؟
همونطور که دیشب بهتون قول دادم یه آهنگ از آخرین آلبوم NickelBack براتون میگذارم اینجا.
اسم Chick اومد، یادم افتاد به chick های ورودی جدید دانشگاه. دمشون گرم.. زمان ما از اینها خبری نبود. خوش به حال این پسرهای تازه وارد.
ساعت ۴ و نیم آقای شفیعی (همونی که مصالح ساختمانی میفروشه) زنگ زد و گفت "اونجا کسی هست؟ همین الان یه ماشین شن با سیمان فرستادم". بخاطر ماه رمضان کارگر و بنا زود تعطیل میکنن و ۳ و نیم دیگه رفتن. جالب اینکه هیچ کدوم هم روزه نمیگیرن و فقط ادای روزه داری در میارن!! هزار بار تا حالا هم بهشون گفتم بابا منم نمیگیرم، لطفا فیلم بازی نکنید. اما فایده نداره.
خلاصه همون موقع راه افتادم. آخه پاکت سیمان ۱ دقیقه بیشتر روی زمین نمیمونه، سوت ثانیه بردنش. در رو باز کردم و سیمانها رو خالی کرد داخل. ساعت ۵ هم با آقای نجار وعده داشتم.
دیگه ۶ اینها بود برگشتم خونه. دم افطار خیابونها اینقدر خلوت میشه که حسابی میتونی واسه خودت ویراژ بدی!
خیلی حوصلهام سر رفته.. یکی بگه من چه غلطی بکنم؟
همونطور که دیشب بهتون قول دادم یه آهنگ از آخرین آلبوم NickelBack براتون میگذارم اینجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر