پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

M6

طبق معمول ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. یه چیزی خوردم و رفتم سر ساختمان. توی مسیر که داشتم میرفتم یه BMW سری 6 مشکی دیدم، یعنی بهتر بگم... یدونه M6 دیدم. با فاصله ۱۵-۱۰ متر جلوتر از من حرکت می‌کرد. کمتر از یک دقیقه بعد دلم می‌خواست تا راننده‌اش رو بُکشم. دلم می‌خواست با ماشین خودش از روش رد بشم.
اگه بدونی چطوری رانندگی می‌کرد. توی ترافیک چپ و راست لایی می‌کشید با این ماشین!! با موتور هم نمیشد اونجوری بین ماشین‌ها ویراژ داد. داشتم روانی می‌شدم... آخه چطوری دلش میاد؟! کافیه یه مسافرکش عوضی بهش راه نده و بماله به یکی.
خلاصه اینکه بالاخره مسیرش نسبت به من عوض شد و از جلوی چشمم رفت!
تقریبا تا ساعت ۱ ساختمان بودم. بعد از ظهر هم یه کم تلویزیون دیدم و یه چرت کوچولو هم زدم. عصر با بابام رفتیم بالا پشت بام و کولرها رو تمیز کردیم. تا همین الان دستمون بند بود.
ظاهرا امشب قراره با داییم اینها شام بریم بیرون.
جون مادرتون با این ماشین‌های خفن‌تون عین آدم رانندگی کنین، ما بیچاره‌ها اعصاب نداریم!

تارا خانوم، ببخش که دیروز موزیک نگذاشتم. به جاش امروز یه آهنگ با حال از Avril به اسم Girl Friend گذاشتم.

هیچ نظری موجود نیست: