سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

بالاخره تمام شد

سلااااااااااااااااااام
بالاخره من هم تمام شدم. ۲ قلو زاییدم. امروز آخرین، آخرین امتحان رو هم دادم. هنوز باورم نمیشه که دیگه درس و مشق تمام شد.
بذارید این چند روز رو که ننوشته بودم خلاصه براتون تعریف کنم.

از اواخر روز شنبه دیگه حالم نسبتا خوب شده بود. فقط ۱ شنبه رو واسه راه آهن وقت داشتم. با تمام توان مشغول خر زدن شدم. این دفعه ۳ ام بود که راه آهن داشتم. نمیدونم چرا این درس های اختیاری واسه من شاخ شدن.
پارسال همین موقع بود که دفعه اول با خانم کرباسیون (یارو آقاس اما بهش میگیم خانم کرباسیون) افتادم. نمره ام ۱۰.۲۵ شده بود. روز اعتراض رفتم سراغش که یه ذره نمره اضافه کنه بهم اما بیشعور توی لیستش که نگاه کرد با یه قیافه مسخره ای بهم جواب داد: " آقا شما ۷ جلسه غیبت داشتین. واسه هر جلسه ۰.۲۵ از نمره تون کم میکنم." فکر کردم شوخی میکنه. لطف کرد با ۹.۵ انداخت منو. نمیدونی چقدر تلفنی باهاش حرف زدم... کشتم خودم رو... اما انداختم. یه ذره فکر کن، درس رو پاس کرده باشی اما بخاطر غیبت بندازنت. همون ترم مهندسی سیستم هم با همین نادان پاس کرده بودم اما از ترسم دیگه واسه اعتراض نرفتم باهاش حرف بزنم.
ترم بعدی راه آهن با ابوطالبی گرفتم و خریت کردم ترافیک و اصول مدیریت (این ۲تا هم درس اختیاری) رو باز با کرباسیون گرفتم و خدا وکیلی همه جلسه ها رو هم میرفتم ردیف اول مینشستم. حدس میزنی چی شد؟ هر ۲ تا رو با فضاحت افتادم!!! و نمره هر ۲ تا رو همین شهریار مارمولک بهم خبر داد!!!
برعکس ِ من، این شهریار هیچ وقت خبر نمره پاس شده به من نداد. هر موقع زنگ میزد و میدونستم نمره اعلام کردن مطمئن بودم که دخلم اومده.
ابوطالبی نمره های راه آهن رو اعلام کرده بود و من ۸.۵ شده بودم. همون موقع بهش زنگ زدم و کلی خواهش و التماس که پاس کنه منو. بالاخره قبول کرد و قول داد که ۱۰ رد میکنه. ۱ ماه بعد که کارنامه ها اومد افتاده بودم!
آقای کرباسیون رو هیچ وقت نمیبخشمش. ۶ واحد درس اختیاری منو رو به فاک داد وگرنه من تابستون فارغ التحصیل بودم.
بگذریم. این ترم دوباره راه آهن با دکتر جون گرفتم. توی این ۱ روز نهایت تلاشم رو کردم. از همه سلول های مغزم استفاده کردم. به جرئت میتونم بگم که همه راه آهن رو توی ماشین حسابم نوشتم. مساله... فرمول... متن... خلاصه اینکه ترکوندم. امتحان ساعت ۱ بود. با مهران ساعت ۱۰.۵ دم خونه شون وعده کردم. قرار بود با ماشین اون بریم. خلاصه اینکه حرکت کردیم. حدود ۲۰ کیلومتر رفته بودیم که مهران پرسید فرمول ها رو توی ماشین حساب زدی یا نه؟ ... منو میگی؟ خشکم زد... ماشین حساب رو جا گذاشته بودم. همونجا سر و ته کردیم. ۱۱.۵ از جلوی مامانم که چشماش داشت از حدقه بیرون میومد رفتم توی اتاقم و موتور حسابم رو برداشتم و فرار کردم. فقط اینو بگم که کمتر از ۱۴۰ تا نرفتیم. مهران هم که عاشق لایی بازی... انصافا دست فرمونش لنگه نداره. Gang ما بهش میگیم "مهران Drift" از بس که دستی و لایی میکشه. خدا رو شکر که زنده و به موقع به امتحان رسیدیم!
امتحان خوب بود. این دفعه دیگه با نمره خوبی پاس میکنم. درضمن آقای جعفری هم نمره های"اصول تصفیه آب و گلاب (همون فاضلاب خودمون)" رو زده بود. واقعا دمش گرم. از اون امتحان ۲ هم نمیاوردم اما ۱۲.۶ داده بود بهم. دستش درد نکنه. مذاکراتی که بعد از امتحان باهاش کرده بودم جواب داده بود.
با مهران برگشتیم. حدود ۵ نهار خوردم و بعدش هم تا ۷.۵ گرفتم خوابیدم. از ساعت ۸ تا ۱۱.۵ فقط سازه بنایی خوندم. ساعت رو هم واسه ۷ کوک کردم و خوابیدم.
امروز ساعت ۱ همزمان ۲ تا امتحان داشتم. روسازی و سازه بنایی. سازه بنایی هم درس اختیاریه که یه بار ترم تابستون گرفته بودم و فقط من افتادم!!! (تو رو به خدا نخندین. آخه با معلومات عمومی رفتم سر جلسه)
خلاصه اینکه امروز صبح تا ساعت ۹ فقط فرصت کردم که یه نگاهی به روسازی بندازم. اعتراف میکنم که روحیه ام رو به شدت از دست دادم. هیچی یادم نبود. هیچ کدوم از روندها و روش ها رو یادم نبود. همه چیز رو با هم قاطی کرده بودم. روسازی یه دنیا روش و نمودار و جدول داره. ۴۰۰ صفحه.
۱۱ بود که من و نادر و بهمن با ماشین شهرام به سمت دانشگاه حرکت کردیم. سازه بنایی فقط آیین نامه رو خونده بودم و قید مساله رو زده بودم.
تصمیم گرفتم اول سازه بنایی امتحان بدم. رفتم و روی صندلی ۳۸۲ نشستم و مثه برق و باد تست ها رو زدم. ۲۰ دقیقه هم طول نکشید. همه ش حواسم به بغل دستیم بود که داشت روسازی مینوشت. قبل از اینکه برگه های مساله رو پخش کنن من بلند شدم و برگه رو تحویل دادم. یگانه (رییس جلسه) گفت مساله رو حل نمیکنی؟ گفتم وقت ندارم. هیچی، سازه بنایی رو تحویل دادم و روسازی رو تحویل گرفتم و رفتم یه گوشه واسه خودم نشستم.
روسازی ۳ تا سوال بود. مشغول اولی بودم که انصاری (استاد سازه بنایی) اومد بالای سرم و گفت: نمیخوای مساله رو حل کنی؟ بهش گفتم: سلام استاد، اولا وقت ندارم و دوما اینکه بلد نیستم. به خدا ترم آخرم. فقط یه ۱۰ میخوام. اصلا نگاه خوبی بهم نکرد. چیزی نگفت و فقط راهش رو کشید و رفت.
وسط های مساله اول بودم که احساس کردم به یه مورد بغ رنج رسیدم. معطلش نکردم. رفتم سراغ دومی. حل شد. سومی هم راحت حل شد. دوباره برگشتم سراغ سوال ۱ و به هر نکبتی که بود حلش کردم. سرم رو که از روی برگه بلند گردم چشمام گرد شد. سالن خالی بود. فقط یگانه و ۲ تا مراقب دیگه منتظر من بودن. از ۴ هم گذشته بود که شاد و سرحال از سالن اومدم بیرون.
بقیه بچه ها رو پیدا کردم و راه افتادیم. توی شهر بچه ها گیر دادن که چون دیگه تمام کردم باید نهار مهمونشون کنم. هیچی، جای شما خالی رفتیم و از اون چیزبرگرهای مزخرف شهرکرد نوش جان کردیم. ساعت ۵... نهار گیر نمیومد. حتی نیکا هم بسته بود. خلاصه یه جای دره پیتی پیدا کردیم و تا جا داشتیم خوردیم!!!

الان احساس میکنم به تمام معنا آزادم. تعطیل. دلم میخواد ۱ هفته تمام فقط استراحت مطلق.

هیچ نظری موجود نیست: