جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

نمی خوام

سلام به همگی
امروز راس ساعت ۸ ممد آقا تشریفشون رو آوردن و بدون اتلاف ثانیه ای مثه ماشین شروع به کار کردن.
از بس که پرده باز کردم و دوباره نصب کردم جونم بالا اومد. مدام دم دست این ممد هی سطل آب و پارچه و ... بردم و آوردم.
این مراسم پاکیزگی در جمعه های آینده هم ادامه خواهد داشت.
چند دقیقه پیش داوود زنگ زد و کلی خواهش کرد که ۱۰ روزی رو برم سر اون ساختمان کوفتی تا یه نفر دیگه بجای من پیدا کنن. خوبه بهش گفتم که نمیام و باز هم از جانب من قول + داده.
خلاصه اینکه فردا ۸ صبح باید اونجا باشم. خیر سرم امشب میخواستم راحت بشینم فیلم ببینم. حالمان گرفته میباشد که دوباره باید برویم سر کار. این چند وقت که بیکار بودم خیلی خوش میگذشت.
دیگه چیزی واسه گفتن به ذهنم نمیاد.
امیدوارم کارفرما آدم حسابی باشه چون اصلا حوصله کلنجار رفتن ندارم. در ضمن بدم هم نمیاد که یارو یه گیر الکی بده و من هم فوری ول کنم و بیام. اعتراف میکنم که اگه پول خوب بده میمونم چون خیلی money احتیاج دارم اما واقعا واسه ۲۰۰ تومن اصلا ارزش نداره.

شب بخیر.

هیچ نظری موجود نیست: