چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

هویجوری

امروز روز نسبتا خوبی بود. صبح که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که یه دستی به سر و گوش اتاق کاملا شلوغ و پلوغم بکشم. با کمد لباس شروع کردم. خدا میدونه که اون تو چه خبر بود. کلی بازیافت کردم. یه عالمه تی شرت گذاشتم کنار، تا جمعه که ممد آقا میاد بهش بدم.
بعد از ظهر رفتم سراغ اون DVD هایی که توی نوبت گذاشته م تا سر فرصت بشینم و ببینم.
Mr. Brooks با بازی کوین کاستنر و دمی مور. معرکه بود این فیلم. تعریف نمیکنم جریان رو تا خودتون برید و ببینید. واسه امروز یه ذره سر حالم کرد.
امروز تا دلت بخواد کتاب خوندم. چشمام دیگه چپ شدن.

ساعت ۸ قرار بود که با آرش بریم تنیس اما بجای ساعت ۸ جناب آرش خان ۱۰:۳۰ تشریف آوردن. ضد حال شدیدی نبود چون حدسش رو میزدم. بعدش هم یه مهمون برامون اومد. اصلا حوصله ش رو نداشتم. کلی از DVD هام رو هم با خودش برد. از این کارش اصلا خوشم نیومد.

از این شبکه های لس آنجلس ی خیلی لجم گرفته. شبکه های داخلی رو که باید فاکتور بگیری، ۳۶۵ روز سال همینه، اما اون شبکه ها که تمام ۲۴ ساعت شبانه روز دارن تبلیغ شرت و سوتین و روغن موتور و داروی افزایش قد و افزایش سایز سینه و ... میکنن، یهو واسه این شهادت تخمی میزنن اون کانال و لباس مشکی میپوشن و موزیک پخش نمیکنن و کلا مؤمن میشن. بعضی ها که کلا تعطیل میکنن. که چی آخه؟ حرف حسابتون چیه؟ چرا ما ایرانی ها اینقدر راحت رنگ عوض میکنیم؟ این عزاداری چه سودی براتون داره؟ تو رو خدا این حرف رو نزنین که "ما اعتقاد داریم"

من که در روز هیچ کدومشون رو ۱۰ دقیقه هم نگا نمیکنم اما از این فیلم بازی کردن لجم میگیره. مخصوصا این مرتیکه شبخیز.

هیچ نظری موجود نیست: