شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶

دلمان گرفته

امشب دلم گرفته... یعنی حال دلم رو گرفتن... بد جوری هم گرفتن...
نمی دونم چرا دیوار کوتاه تر از من پیدا نمیکنن؟! آخه من دیگه گیر دادن دارم؟!
امروز از کل زمانی که خونه بودم نیم ساعت هم از لونه ام بیرون نیومدم، حتی ۵ دقیقه هم با هیچ موجود زنده ای تکلم نکردم اما وقتی قراره مورد لطف قرار بگیری دیگه چاره ای نیست. حرفی هم نداری که بزنی چون اصلا نمیدونی موضوع چیه، و دوباره مثه همیشه باید در دهنت رو گل (GEL) بگیری که اوضاع از اینی که هست بدتر نشه. جالب اینکه شاکی میشن که چرا حرف نمیزنی؟!!!!
الان که دارم فکر میکنم واقعا نمیدونم چرا؟ اصلا نفهمیدم چرا و چطوری شروع شد؟ فقط خوشحالم که دق و دلشون خالی شد و الان هم دارن از زندگی لذت میبرن، اما باز هم نمیدونم چرا تو سر من خالی شد.
بعد از نمایش هم دوباره چپیدم توی اتاقم و به این موضوع فکر میکردم که حالا چه ک* موشی چال کنم؟! و از بس که جدول حل کردم کور شدم دیگه اما خوبیش این بود که CPU مغزم رو مشغول نگه داشت تا زیادی فکر نکنم!
امروز میخواستم یه آپ خوشحال براتون بذارم که اینجوری از آب در اومد. شاید چون جمعه بود اینطوری شد دیگه!
به هر حال هر تمام شد دیگه. خوشحالم که شهریار ترتیب آهنگ های امشب رو داد. Luv U man . واقعا حوصله نداشتم.

هیچ نظری موجود نیست: