پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

54

سلام عرض میشه
دلم واسه همه تنگ شده، چرا اینقدر دیر آپ میکنین؟ (البته خودم هم زیاد سریع نیستم اما لااقل از شما تندتر مینویسم)
بوی امتحان آید همی... بابا درس خون ها... چه خبره؟ یه ذره هم استراحت کنین. مثه من که واسه استراحت شاید درس بخونم! (البته موقعی که نمره ها رو اعلام کردن شما استراحت میکنین و تازه کار من شروع میشه)
دیشب میخواستم بیام اما یادم نیست چی شد که یادم رفت قرار بود آپ بزنم.
دیروز با امید واسه آخرین روز رفتیم دانشگاه. البته منظورم اینه که واسه کلاس رفتن آخرین روز بود. صبح واسه اینکه هوا برفی بود ۹.۱۵ رسیدیم دانشگاه. با عجله رفتم سر کلاس و صاف نشستم ردیف اول جلوی چشم ابوطالبی. داشت درس میداد. تخته رو که نگاه کردم دیدم نوشته های روش شبیه پی نیست... برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم، یه مشت بچه فینگیلی بودن که هیچ کدوم به نظرم آشنا نبودن. برگشتم و به دکتر جون گفتم: استاد مگه الان کلاس پی نیست؟!
گفتش: نه بابا... کلاس راه سازی تشریف آوردی! ، پی ساعت ۱
منو میگی، داشتم دیوونه میشدم. گفتم استاد ۴شنبه ساعت ۸.۵ باید پی باشه دیگه...
گفت: ۲ هفته س توی بورد زدم کلاس جبرانی پی، ۴شنبه ساعت ۱. مگه ندیدی؟
هیچی، توی دلم هرچی فش بلد بودم نثار خودم کردم. دلم میخواست خودمو دار بزنم. صبح کله سحر با امید مثه Dumb & Dumber پا شده بودیم اومده بودیم دانشگاه. اون کله پوک که کلا به فاک رفته بود. نمیدونست کلاس جبرانی بیات ۲ شنبه بوده!!!
خوابم میومد مثه سگ... اما دیگه حال نداشتم توی اون برف برم مسجد دانشگاه و بگیرم بخوابم. یه چیزی بگم بخندید، چند ترم پیش صبح خیلی خوابم میومد. رفتم مسجد که ۱ ساعت بخوابم... ساعت ۴ بعد از ظهر افشین اومد بیدارم کرد و بعدش با هم برگشتیم خونه!!!
خلاصه اینکه توفیق اجباری، سر کلاس راه سازی هم نشستیم. بعدش روسازی بود. نمیدونی چقدر طول کشید تا ساعت ۱ بشه. هوا هم اینقدر مزخرف بود که نمیشد بری توی دانشگاه بتابی... گرچه زیاد فرقی هم نمیکرد چون هیشکی دانشگاه نبود!
تا ۳.۵ کلاس بودیم. مساله اضافه که هیچی حل نکرد، نمره های میان ترم رو هم نداد. یعنی گفت که پایان ترم نمره میزنه و همه ش گفت که امتحان آسونه... بخونین ۲۰ میارین! (در کل حسابی روحیه داد). تنها فایده ای که این کلاس رفتن داشت این بود که یه ذره جلوی استاد خودمون رو "جل" کردیم. شاید واسه نمره دادن موثر باشه (گرچه ابوطالبی با این کارا نظرش عوض نمیشه اما خب... کاچی بهتر از هیچی)
راستی بیات نمره ها رو زده بود... بالاتر از ۵.۵ نداشت. از ۶۰ و خورده ای نفر ۴۲ تا زیر ۳ بودن. شاهکار بود خلاصه.
از دانشکده که اومدیم بیرون وحشتناک برف میومد اما خیلی باحال بود.
تا از اون خراب شده رسیدیم خونه ۷.۵ شده بود. یه روز تمام رو به *** دادیم. چون هوا خوب نبود با سواری نیومدیم. چند وقتی بود که سوار این اتوبوس های قارقاری نشده بودم، خورد و خمیر شدیم.
امروز بعد از ظهر با کیومرث رفتیم کتابخونه. روسازی خوندیم. ساعت ۷.۵ با افشین قرار بود بریم بیرون اما نمیدونم یهو چه مرگش شد و نیومد. الکی من رو هم لنگ کرد توی خونه. دلم میخواست بزنم بیرون... اگه میدونستم با یکی دیگه برنامه میریختم. بیشعور
شاید آخر شب خودم رفتم یه گشتی بزنم. دلم فیلم میخواد.

فعلا واسه تنوع این آهنگ رو گوش کنید. ترجیحا اگه با سیستمی گوش کنید که BASS خوووف داشته باشه بهتره. قدیما که توی ماشین گوشش میکردم توی آینه های ماشین هیچی پیدا نبود. از بعضی آهنگ های Rammstein با اینکه نمیفهمم چی میگه اما خوشم میاد.
من برم یه فکری به حال این ۵شنبه بکنم که نذاشتن ازش لذت ببرم.
آخر هفته خوبی داشته باشید.

هیچ نظری موجود نیست: