چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

114

ما به لطف آن دسته از دکترهای عزیزی که چه در زمان خوشی و چه در هنگام ناخوشی به بلاگمان تشریف می آورند و داروهای خوب و خوشمزه و ... برایمان تجویز نمودند (خوشبختانه آمپول ندادن که جیز بشویم)، رو به بهبودی میباشیم.
همچنین از آن دسته از دکترهای تقلبی و ناعزیز و ناشناسی هم که با کامنت های خصوصی، این مریض سراپا تقصیر را با کلمات و الفاظ محبت آمیز و محترمانه ی خود مورد لطف عنایت قرار دادند نیز تشکر میکنیم.
شایان ذکر است که تعدادی از دوستان، با کامنت خصوصی با بنده اظهار همدردی نمودند که از ایشان نیز تشکر میشود. (اسمشون رو نمینویسم چون لو میرن. خودشون میدونن با کی هستم!)
ما از همینجا اعلام میداریم که با تمام قدرت تصمیم داریم تا به زندگی نکبت خود ادامه داده و سرانجام روزی، قله ی آنرا فتح نماییم!!!
زحمت کشیدیم و یک آهنگ پرانرژی از Bon Jovi به اسم unbreakable برایتان آپلود کردیم. لذت ببرید!

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۷

منو ببر دکتر

نمیدونم این دیگه چه مرض تازه ایه که من گرفتم. مثه سگ خوابم میاد اما تا ۳ و نیم نشه نمیتونم بخوابم. امروز مجموعا ۳ ساعت چشمام بسته نبودن.
قاطی کردم دیگه. مریض شدم. من دیوونه م.
بذار یه اعتراف جالب برات بکنم. امشب که با تنهایی بیرون بودم به این کشف بزرگ پی بردم. (قول بده نخندی، مسخره هم نکنی)

من دلم واسه همه دخترای خوشگل و خوش تیپ و قرتی و سکسی و ... که از در و دیوار دارن بالا میرن ضعف میره. میمیرم براشون. دلم میخواد برم با همه شون گپ بزنم. دلم میخواد با همه شون date کنم. دلم میخواد مزه اون رژهای خوش رنگشون رو بچشم.
اما...
دقیقا همون لحظه یکی دیگه توی کله م میگه: برو بابا حوصله داری؟! ول کن عمو. به چه دردت میخوره؟! میخوای چیکار؟!
این تناقضات داره روانی میکنه منو. دارم به خودم شک میکنم. شدیدا دلم یه دوست دختر میخواد اما دقیقا توی همون لحظه یکی دیگه بهم میگه "نمیخوام"

داستان من اینجوری شده: هم میخوام و هم نمیخوام!!!
گوزپیچم... داغونم... کمک... به دادم برسید... منو ببر دکتر

پ.ن: این اراجیفی هم که به خوردتون دادم کاملا جدیه. شوخی هم نمیکنم.

شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

عن کف می باشیم!

و در چنین روزی من صاحب یک عدد دوربین sony Cyber-shot DSC H-9 شدم. البته تصمیم داشتیم که SLR خریداری کنیم اما متاسفانه بودجه اجازه نداد.



بدین وسیله، بنده مراتب شادمانی و سرور خود را به همگان اعلام میدارم و اعتراف مینمایم که در آنجایمان جشن و پایکوبی به راه است!
امید است که بتوانیم عکس های نیکو و پسندیده ای با ایشان بگیریم.
لازم به ذکر است که در طی مذاکراتم با مسعود موفق نشدم که حتی ۱ ریال هم که شده، وی را تیغ بزنم. مسعود بسیار پوست کلفت میباشد. در لحظه خرید فقط لطف نموده و برایمان کیف اورجینال خریداری نمودند!

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

NEET

امروز بعد از ظهر بد جوری دلم هوس کرده بود تا برم حسابی واسه خودم قدم بزنم. هنوز ۸ نشده بود که زدم بیرون. خودم رو خفه کردم از پیاده روی.
نزدیک خونه مون یدونه پارک کوچولو داریم. خیلی دوسش دارم. تو گرما و سرما هروقت دلم واسه تنهایی تنگ میشه میرم اونجا میشینم. امشب هم قبل از اینکه برم خونه رفتم اوجا و یه گوشه خلوت روی صندلی نشستم کنار تنهایی.
نزدیکای ۱۱ بود که یه آقایی حدود ۶۵-۶۰ اومد و کنارم نشست. ماشین های مدل بالایی رو که مدام این دور و بر گشت میزدن رو میتونستیم ببینیم. صدای موزیکشون هم به گوشمون میرسید.
یهو یارو شروع کرد به زر زدن. به اینکه جوونا معتاد شدن، فاسد شدن، و از این چرندیات. توجه نکردم. وقتی دید اهمیتی نمیدم آتیشش رو تندتر کرد و گفت باید جوونا رو زد توی سرشون تا آدم بشن، پلیس باید بیاد جمع کنه اینا رو. این دختر و پسرا دیگه شورش رو در آوردن و...
داشت رو اعصابم پیاده روی میکرد. برگشتم بهش گفتم: مگه تو خودت جوون نبودی؟ مگه وقتی ۲۰ سالت بود هر آتیشی که خواستی نسوزوندی؟ مگه هرچی دختر دمه دستت بود رو به Fuck ندادی؟ پس چه مرگته اینقدر غر میزنی؟ مگه با تو کار دارن؟ به تو چه که اینقدر زر مفت میزنی؟ یعنی این حق رو هم نداره که ماشین خودش (یا ماله باباش رو) برداره بیاره بیرون؟

تو دید و بازدیدهای عید هم یه تیریپ از این چرندیات به پستم خورد. خانومه میگفت: تو این دوره زمونه جوونا خیلی بد شدن.
یکی نیست بگه جوونا بد شدن یا دوره زمونه بد شده؟ جوونی که به معنای واقعی کلمه "هیچی" نداره، چه خاکی باید توی سرش بریزه؟ هان؟ . این آدم های مثلا بزرگ فقط بلدن شعار بدن. عمل صفر.
کار که نیست، تفریح هم نیست، رفاه هم که هیچی، آینده رو هم که حرفش رو نزن. تبدیل شدیم به یه مشت مصرف کننده. بزرگترین هنرمون اینه که بریم دانشگاه و یه مدرک زپرتی بگیریم و یه آویزون تحصیل کرده بشیم. تکلیف این همه آدم علاف چیه؟ چه انتظاری دارین؟ من حالم از این وضع به هم میخوره اما نمیدونم چیکار باید کرد؟ آهای تویی که اعتراض داری، راه حل بده!
مرده شور این مملکت رو ببرن.

پ.ن: اینو برای این مینویسم واسه اینکه نپرسی اسم پستت یعنی چی.

NEET = Not currently Engaged in Employment, Education or Training

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

110

امروز صب با یه تلفن ناخوشایند بیدار شدم. از اون طرف خط چیزای خوبی شنیده نمیشد. اول صب ضد حال رو به وجودمون تزریق کردن.
خیلی چیزا ممکنه عوض بشه. گرچه قابل پیشبینی بود اما آمادگیش رو نداشتیم. خواسته یا ناخواسته، به هر حال پیش اومده و کاری هم نمیشه کرد.
کلی چیز توی اون سالنامه نوشتم. یه کوچولو دلم خنک شد. تنها دلخوشیم فقط اینترنته. باور کن اگه نباشه میمیرم.
تقاضا: جون هر کی رو دوست داری فقط نپرس که چی شده. زنگ نزن، sms هم نده. واقعا حوصله توضیح دادن ندارم. اصلا دلیلی نداره که چیزی بخوام بگم. به قول شاعر "یابو آب بده".
یه ضرب المثل چینی هست که میگه: این نیز بگذرد...
به قول ساسوشا، لبخند بزن رفیق

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

بدون شرح

اصلا قرار نبود امشب چیزی بنویسم اما این لینک منو مجبور به نوشتن کرد. به نظر من سایت کاملا رسمیه و شوخی هم در کار نیست.
مغز آدم ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت میکشه!
چقدر آدم بیکار توی این جامعه هست که مشکلاتشون اینه.
نمیتونم توصیف کنم که چقدر متاسفم. خیلی راه مونده تا افکارمون درست بشه.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

108

روزهای تکراری... پست های تکراری... حرف های تکراری... کارای تکراری

امشب بد جوری حوصله م ته گرفته بود. ۱۰ و نیم با MaNoN وعده کردم. توی یه خیابون خلوت فقط نشستیم توی ماشین، موزیک گوش کردیم، حرف زدیم. همین. قبل از ۱۲ بود که محمدرضا رفت. بعدش من تازه شروع کردم به گشت زدن تو خیابون. آی حال میده تو خیابونای خلوت گاز بدی.
میخوام عکاسی یاد بگیرم. دوربین میخوام. آخر هفته که مسعود از فرنگ برگشت باید بشونمش سر میز و باهاش مذاکره کنم.
دلم میخواد ته نشین بشم.

جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

یعنی چی آخه؟

هرچی حرف زدم باهاش فایده نداشت. وقتی کلید میکنه دیگه قفل میشه. تلاش کردن بی فایده س. جفت پاهاش رو میکنه توی یه کفش و فقط حرف خودش رو تکرار میکنه. دیگه هیچ اثری از منطق دیده نمیشه.
اگه برام دلیل بیاره و منطقی منو قانع کنه، باور کن از کاری که میخوام بکنم منصرف میشم، اما حیف که اینطور نیست. و حتی به خودش هم اجازه نمیده تا حرف های منو منصفانه بشنوه و بهشون فکر کنه. یک ریز فقط دلایل ت*خمی خودش رو تحویلت میده. تازه مزخرفات قرن های قبل رو هم وصل میکنه به این ماجرا.
تنها کاری که میتونم بکنم اینه که باز هم برم توی اتاقم. دنج ترین جای دنیا...
میدونی... از خودم لجم میگیره. خسته شدم. از احمق بودنم. دیگه نمیخوام nice باشم. نمیفهمم این بازی تا کی ادامه داره. چرا این موضوع رو نمیفهمه که من هروقت که دلم بخواد میتونم دورش بزنم؟ چرا از رو راست بودن من سو ء استفاده میکنه؟ چرا ما توی خونه هم آزادی بیان نداریم؟ چرا پدر و مادر ها آدم رو مجبور میکنن تا بهشون دروغ بگیم؟ واقعا چرا؟

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

تِرکمون!

بعد از اینکه این پست من رو خوندی فقط ازت خواهش میکنم مسخره نکن. پیش خودت هم فکر نکن زده به سرم و روانی شدم و از این حرفا. من حالم کاملا خوبه. شوخی هم نمیکنم. جدی نوشتم.

***

تا حالا شده به این موضوع فکر کرده باشی که چی میشد یا چیکار میکردی اگه جنسیتت با اونی که الان هستی فرق داشت؟
امروز که با Baje بیرون بودم حرف هامون به جایی رسید که این سوال دوباره مطرح شد.
من در طول چند سال گذشته بارها به این موضوع فکر کرده م -بنا به علت های مختلف، شوخی و جدی- و همیشه هم جوابم یکی بود. من اگه دختر شده بودم گذشته از اینکه چه آتیش ها که نمیسوزوندم و اینکه چه دختر خیلی تخسی بودم، فقط میدونم که حتما و حتما لزبین میشدم!
تصمیم ندارم داستان بنویسم و کِش بدم این قضیه رو. نمیخوام سو ء تفاهم بشه.
در اولین فرصت میرفتم و سینه هام رو عمل میکردم و پروتز میذاشتم. مهم ترین نکته داشتن سینه های خوش فرم و سکسیه. حرکت بعدی هم در صورت نیاز جراحی دماغ و گونه بود و با کیفیت DNA فعلی که از خودم میشناسم صد در صد به جراحی دماغ احتیاج داشتم. در این مدت هم یه partner خوب واسه خودم پیدا کرده بودم و لذتش رو میبردم. در ضمن، دهن هرچی پسر بود رو هم سرویس میکردم.
به نظر من تفکرات لزبین ها خیلی جالبه ولی نمیتونم برات دقیقا تشریح کنم که چرا و چطوری. من خیلی از interview های لزبین ها رو دیدم، شنیدم و خوندم. واقعا چیزای خیی جالبی توی ذهنشون هست. پی بردن به خصوصیات و اخلاق و رفتار لزها همیشه برام جالب بوده و هست.

اگه الان داری به این فکر میکنی که من ممکنه gay باشم، چند ثانیه دیگه میام و مغزت رو متلاشی میکنم.
منتظر کامنت های عجیب و غریبتون هستم. اگه دوست داشتین به سوال هم جواب بدین.

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

105

من باز هم برگشتم. ۳ روز بود که سیگنال adsl م قطع شده بود. روانی شده بودم. مثه معتادهایی که مواد بهشون نرسیده کلافه بودم. کامپیوترم در روز ۱ ساعت بیشتر روشن نبود.

حرف جدیدی ندارم که بزنم. همون تکراری های قبلی.

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

طالع بینی

نمی دونم به طالع بینی اعتقاد داری یا نه اما من یه جورایی قبول دارم. بیشتر چیزایی رو که در مورد خودم خونده م نسبتا واسه من صدق میکنن و بیشتر نوشته ها هم شبیه به هم.
اما امشب اتفاقی به یه سایت برخوردم که نوشته هاش یه ذره متفاوت بود برام.
واسه اینکه شما هم مثه من به این نوشته بخندین متنش رو عینا کپی کردم.

***
مرد متولد خرداد

به به! از دست او حتماً سرسام می گيريد!
مردان متولد خرداد بسيار گيرا هستند. دوست شما باشد يا عاشق شما ، به هر حال وسوسه انگير است و جالب اينكه خودش هم به خوبی می داند!
اگر شما لارو جنبنده ای هستيد ، پيله ای زيبا به دور شما می تند و صبر می كند تا به پروانه‏ای زيبا تبديل شويد ، اما وقتی به خواسته اش رسيد ، به اين نتيجه ميرسد كه ديگر پروانه دوست ندارد و آن وقت است كه آرام و بی صدا می رود و از آن پيله ابريشمی چيزی به جا نمی ماند و شما هم فقط یک سراب ديده ايد.
پس اگر می‏خواهيد عاشق او شويد از ترفند خودش استفاده كنيد. بهترين راه برای جذب او بی توجهی است. اگر در ميهمانی ها تظاهر كنيد كه او را نديده ايد ، خواهيد ديد كه چطور به خود می جنبد و در عرض دو دقيقه به هر بهانه ای كه شده خود را به كنار شما می كشاند. او به هر چيزی كه در اطرافش باشد توجه می كند و هميشه بيشترين توجه او به شماست و مشكلات شما از همين جا آغاز می شود ، چون چنان برای شما از عشق نجوا می كند که گويی هيچ گاه چنين سخنانی نشينده ايد و مشكل عمده تر اينكه او حتی اگر شما را دوست نداشته باشد باز هم عاشقانه برای شما زمزمه خواهد كرد.
او می ترسد نكند توانايی های سرنوشت ساز او (جذابيت) رو به زوال باشد ، پس تصميم می گيرد توانايی هايش را امتحان كند و ندرتاً شكست مي خورد.
واقعيت اين است كه او روحيه ای ماجرا جو دارد. حتی وقتی ازدواج می كند باز هم نظری به زنهای ديگر دارد. اگر روزی به شما تلفن كرد و گفت كه به سفر می رود ، خيلی به گفته اش اطمينان نكنيد چون احتمالاً در جاي ديگر مشغول خوشگذرانی است.
مرد خرداد حتی در عين وفاداری به همسرش علاقه دارد تا وارد جمع زنهای ديگر شده و با آنها گپ بزند. كمی دقت كنيد ، شايد مردی متولد خرداد كه ازدواج كرده و از زندگی اش هم راضی است ولی هنوز هر جا ميرود و به زنها می گويد كه عاشق آنهاست (و واقعاً عاشق آنهاست) را بشناسيد. او همه آنها را دوست دارد ولی به روشهای مختلف و دلايل متفاوت!!!
سياره متولدين خرداد عطارد است. بسياری از مردان عطاردی چشمهايی زيرک و زيبا و معمولاً مژه هايی بلند دارند. طرز تفكر و سوخت و ساز عطاردی معمولاً از آنها مردانی لاغر اندام می سازد. از آنجا كه به ژست اهميت مي دهد ، اگر تاجر باشد حتماً دسته چكهای زيادی (براي ژست و پز) به همراه خواهد داشت و دفتر كارش پر از تلفنهای بی سيم شيک و آخرين مدل است و بطور همزمان راه می رود و صحبت می كند. دفتر كار او پر از لوازم اداری متنوع است. البته او به واژه پرداز بيش از هر چيزی علاقه دارد.
جوزا نشانه ارتباطات است اما برای مرد متولد خرداد ، برقراری ارتباط با نوزاد سخت و گيج كننده است. تا وقتی كه عضو جديد خانواده نمی تواند صحبت كند ، پدر خانواده نگران و عصبی است اما به محض اينكه نوزاد كوچک شروع به صحبت می كند شادی پدر هم شروع ميشود.
او عاشق بازی كردن با بچه هاست و علت اينكه بچه ها هم عاشق او هستند اين است كه او مثل برادر بزرگتر با آنها رفتار می كند.
بطور كلی فرق نمی كند كه از صدور شناسنامه او چند سال گذشته باشد چون در هرحال او كودكی بيش نيست.

***
فقط میتونم بگم که برام جالب بود. به نظر تو من واقعا اینجوری هستم؟!

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

تصمیم کبری

امروز یه تصمیم جدید گرفتم
یه سال نامه نو برداشتم و از این به بعد میخوام استفراغ های ذهنم رو اونجا خالی کنم تا فقط ماله خودم باشه و هرچی دلم خواست رو با خیال راحت و هر طوری که دوست داشتم بنویسم. اینجا رو باید تمیز نگه دارم. منظورم این نیست که اینجا فقط از گل و بلبل بنویسم اما در مورد تراوشات ناخوشایند هم دیگه زیاده روی نمیکنم. بعضی وقتا فقط یه اشاره کوچیک کافیه.

امروز به لطف سپیده - دختر خاله م- کلی سرگرم بودم. بعد از ظهر تا ۱۱ شب اونجا تلپ بودم و به کامپیوترش ور میرفتم. آخه با کامپیوترش دست به یقه شده بود و knock out ش کرده بود. دستش به نصب ویندوز خیلی خوبه. کامپیوترش اگه یه ارور ساده بده فوری یه ویندوز جدید نصب میکنه!!! . امروز ۳ تا ویندوز از کامپیوترش پاک کردم!
دارم سعی میکنم آدم بشم.

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

جواب نامه

راستش رو بخوای اصلا احساس خوبی در مورد این نامه نگاری و جواب دادن به کامنت ها ندارم اما باز هم پیش خودم میگم مهم نیست، بذار بنویسم. اشکالی نداره که. این پست یه جورایی جواب جناب دچار هست که برام کامنت داده بود.

ببین خیلی چیزا هست که فکرم رو مشغول کرده اما بهت قول میدم که اعتماد به نفسم ذره ای کم نشده. من اصلا آدم منفی گرا و منفی بافی نیستم و هیچ وقت فکر نخواهم کرد که به آخر خط رسیده باشم. من همیشه آماده ادامه دادن هستم. اگه دلیل واسه ادامه دادن نداشتم هیچ وقت از این حالم چیزی نمینوشتم. شاید کم آورده باشم اما ول نمیکنم.

چیزی که این چند وقت داره منو آزار میده اینه که یه احساس شناور بودن دارم. جوری که دستم به هیچ جایی بند نیست. هیچ کاری از دستت بر نمیاد. من دقیقا مثه یه قاصدک میمونم که توی هوا داره چرخ میخوره... مثه یه تیکه چوب که روی اقیانوس فقط از این سمت به اون سمت میره. میفهمی چی میگم؟

من از خودم بدم نیومده... چرا باید از خودم متنفر باشم؟! فقط از تکرار و تکرار و تکرار میخوام فرار کنم. من نه حرفی زدم که نباید میزدم، نه کاری کردم که نباید میکردم. این قضیه ربطی به گذشته نداره. هیچ ارتباطی به پشیمونی و این حرفا نداره. من توی یه دور تکرار گیر کردم.

با اینکه اصلا آدم دین داری نیستم و کوچکترین بویی از مذهب و دین و ... نبردم و هیچ اعتقادی به چیزی ندارم ولی همیشه خدا رو واسه چیزایی که در اختیارم گذاشته شکر کردم و همیشه هم ممنونش خواهم بود. من فقط ۱ نفر رو میشناسم و اون هم خداس. واسه همین ازش کمک خواستم تا منو از این دایره بکشه بیرون و بذاره توی یه دایره بزرگتر!

ممنونم از اینکه همیشه به من سر میزنید و با پست های حال گیری من رو به رو میشید. سعی میکنم کمترش کنم.

یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۷

شبنامه

از نصف شب پست دادن اصلا خوشم نمیاد اما الان بهترین زمانه. همه جا ساکت... کسی کاری باهاتت نداره... آرامشش رو دوست دارم.
این ۳-۲ روز بد جوری معتاد "خانوم" شده م. با سرعت وحشتناکی دارم میخونم. الان که دیدم صفحه ۲۲۷ رسیدم یکه خوردم!
نمی دونم خوندیش یا نه اما من توی داستان ذوب شدم. رفته م به اون زمان. با اینکه دارم کتاب رو میخونم اما همه چیز رو توی ذهنم میبینم.

چند وقتی میشه که همه ش دارم با خودم الکی کلنجار میرم. حس میکنم دارم عوض میشم. دو م افتاده که انگار مثه قبل نیستم. چیزایی که حتی تا ۱ ماه پیش هم برام مهم بودن دیگه برام ارزش ندارن. یه خود درگیری دارم که هیچی ازش سر در نمیارم. خسته م چون برام ناشناخته س...
میدونم فکرم بیخودی مشغوله اما هنوز نتونستم خاموشش کنم. مثه وقتی شده که کامپیوترت spyware میگیره و CPU الکی مثه خر کار میکنه. دلم end task میخواد. هیچی نیست که بهش فکر کنم اما مدام دارم فکر میکنم!!!
این وضع داره دیوونه میکنه منو

آهای تویی که اون بالا نشستی، یا شاید هم همین پایین باشی. اصلا مهم نیست که کجایی و چیکار داری میکنی. من که سر از کارهات در نمیارم، البته به من مربوط نیست تو کار کسی دخالت کنم اما فقط خواستم بهت بگم: کمک

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

100

امروز تا چشمام رمق داشتن کتاب خوندم.
وقتی که "نزهت السلطنه" خودش رو کشت بد جوری دمق شدم. دلم براش سوخت. الان دوباره میخوام برم بشینم بخونم.

پ.ن: الان ۲:۲۵ صبحه. اصلا خوابم نمیاد. میدونی همین لحظه چی دلم میخواد؟ PSP، آخه کرمش تمام موجودم رو گرفته. دارم بازی God of War II رو واسه وقتی که ۲۵۰ تومن پول مفتی پیدا کردم و psp خریدم، دانلود میکنم. ۸ امین قسمت هم دانلود شد و هنوز ۸۰۰ مگابایت دیگه مونده تا تمام بشه. قول میدم به محض اینکه همه ش رو دانلود کردم ۱ ثانیه بعدش در به در دنبال psp میگردم.

پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۷

دل تو به چی خوشه؟

امروز داشتم پیش خودم فکر میکردم که واقعا الان چی میخوام؟ چی منو خوشحال میکنه؟ با چی یا کی احساس بهتری پیدا میکنم؟
خیلی فکر کردم. توی خیلی از موقعیت ها و شرایط خودم رو گذاشتم و داشتن خیلی چیزا رو واسه خودم تجسم کردم. نه اینکه فکر کنی فراری سوار بشم و توی مودنا باهاش رانندگی کنم... یا با فلان سلبریتی برم شام بخورم... نه، تصوراتم کاملا واقعی و تقریبا در دسترس بودن اما در نهایت به جواب نرسیدم.
همه چیز برام بی معنا و بدون مفهوم شده. الان دارم میفهمم زندگی Day by Day یعنی چی.
من دلم رو به چی خوش کردم؟!
من دل خوشی هام رو گم کردم...

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

فنیتتو

بعد از ۲۵ سال واسه اولین بار دلم میخواست تا تعطیلات عید زودتر تمام بشه. خیلی کلیشه ای و تکراری بود. در کل اصلا باهاش رفیق نشدم. به هر حال هرچی که بود (خوب یا بد) رفت تا سال دیگه. از نظر من سال جدید تازه از فردا شروع میشه. روز از نو و روزی از نو.
امروز این sms رو واسه بیشتر دخترهایی که میشناختم فرستادم و جواب های جالب تری هم گرفتم:

سبز ترین بهار تقدیم تو باد. یک شوهر پولدار تقدیم تو باد. با سبزه گره زدن اگر یافت نشد، ۱۰۰ ها گره ی چنار تقدیم تو باد!

کسی واقعا فلسفه و رابطه بین گره زدن سبزه و آرزو رو میدونه؟! من که امسال موقع گره زدن فقط آرزو کردم که همه شاد و سلامت باشن، همین. دیگه نتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم. گرچه بعید میدونم اگه به چیزای دیگه ای هم که دلم میخواست فکر میکردم برآورده بشن چون آرزوهای سال های قبل هنوز تو نوبت هستن. اصولا آرزو بر جوانان عیب نیست.
دیشب "بیگانه" رو تمام کردم. خیلی وقت بود که دستم بود اما ۴ صفحه ش رو بیشتر نخونده بودم ولی در طول ۲ روز پیش حسابی وقت داشتم تا سر فرصت و با آرامش بخونمش. آقای "مورسو" رو خیلی دوسش داشتم. باز هم کتاب میخوام. فقر فرهنگی گرفته م. از توی خرت و پرت های میترا یه کتاب از پائولو کوئلیو کشیدم بیرون. مکتوب.

پ.ن: دارم به این فکر میکنم که واسه دورغ ۱۳ چی بنویسم که جالب باشه اما چیزی به ذهنم نمیاد.
دروغ ۱۳: بعدن یه دروغ مامانی براتون مینویسم که کف کنین!!!