راستش رو بخوای اصلا احساس خوبی در مورد این نامه نگاری و جواب دادن به کامنت ها ندارم اما باز هم پیش خودم میگم مهم نیست، بذار بنویسم. اشکالی نداره که. این پست یه جورایی جواب جناب دچار هست که برام کامنت داده بود.
ببین خیلی چیزا هست که فکرم رو مشغول کرده اما بهت قول میدم که اعتماد به نفسم ذره ای کم نشده. من اصلا آدم منفی گرا و منفی بافی نیستم و هیچ وقت فکر نخواهم کرد که به آخر خط رسیده باشم. من همیشه آماده ادامه دادن هستم. اگه دلیل واسه ادامه دادن نداشتم هیچ وقت از این حالم چیزی نمینوشتم. شاید کم آورده باشم اما ول نمیکنم.
چیزی که این چند وقت داره منو آزار میده اینه که یه احساس شناور بودن دارم. جوری که دستم به هیچ جایی بند نیست. هیچ کاری از دستت بر نمیاد. من دقیقا مثه یه قاصدک میمونم که توی هوا داره چرخ میخوره... مثه یه تیکه چوب که روی اقیانوس فقط از این سمت به اون سمت میره. میفهمی چی میگم؟
من از خودم بدم نیومده... چرا باید از خودم متنفر باشم؟! فقط از تکرار و تکرار و تکرار میخوام فرار کنم. من نه حرفی زدم که نباید میزدم، نه کاری کردم که نباید میکردم. این قضیه ربطی به گذشته نداره. هیچ ارتباطی به پشیمونی و این حرفا نداره. من توی یه دور تکرار گیر کردم.
با اینکه اصلا آدم دین داری نیستم و کوچکترین بویی از مذهب و دین و ... نبردم و هیچ اعتقادی به چیزی ندارم ولی همیشه خدا رو واسه چیزایی که در اختیارم گذاشته شکر کردم و همیشه هم ممنونش خواهم بود. من فقط ۱ نفر رو میشناسم و اون هم خداس. واسه همین ازش کمک خواستم تا منو از این دایره بکشه بیرون و بذاره توی یه دایره بزرگتر!
ممنونم از اینکه همیشه به من سر میزنید و با پست های حال گیری من رو به رو میشید. سعی میکنم کمترش کنم.
ببین خیلی چیزا هست که فکرم رو مشغول کرده اما بهت قول میدم که اعتماد به نفسم ذره ای کم نشده. من اصلا آدم منفی گرا و منفی بافی نیستم و هیچ وقت فکر نخواهم کرد که به آخر خط رسیده باشم. من همیشه آماده ادامه دادن هستم. اگه دلیل واسه ادامه دادن نداشتم هیچ وقت از این حالم چیزی نمینوشتم. شاید کم آورده باشم اما ول نمیکنم.
چیزی که این چند وقت داره منو آزار میده اینه که یه احساس شناور بودن دارم. جوری که دستم به هیچ جایی بند نیست. هیچ کاری از دستت بر نمیاد. من دقیقا مثه یه قاصدک میمونم که توی هوا داره چرخ میخوره... مثه یه تیکه چوب که روی اقیانوس فقط از این سمت به اون سمت میره. میفهمی چی میگم؟
من از خودم بدم نیومده... چرا باید از خودم متنفر باشم؟! فقط از تکرار و تکرار و تکرار میخوام فرار کنم. من نه حرفی زدم که نباید میزدم، نه کاری کردم که نباید میکردم. این قضیه ربطی به گذشته نداره. هیچ ارتباطی به پشیمونی و این حرفا نداره. من توی یه دور تکرار گیر کردم.
با اینکه اصلا آدم دین داری نیستم و کوچکترین بویی از مذهب و دین و ... نبردم و هیچ اعتقادی به چیزی ندارم ولی همیشه خدا رو واسه چیزایی که در اختیارم گذاشته شکر کردم و همیشه هم ممنونش خواهم بود. من فقط ۱ نفر رو میشناسم و اون هم خداس. واسه همین ازش کمک خواستم تا منو از این دایره بکشه بیرون و بذاره توی یه دایره بزرگتر!
ممنونم از اینکه همیشه به من سر میزنید و با پست های حال گیری من رو به رو میشید. سعی میکنم کمترش کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر