یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

108

روزهای تکراری... پست های تکراری... حرف های تکراری... کارای تکراری

امشب بد جوری حوصله م ته گرفته بود. ۱۰ و نیم با MaNoN وعده کردم. توی یه خیابون خلوت فقط نشستیم توی ماشین، موزیک گوش کردیم، حرف زدیم. همین. قبل از ۱۲ بود که محمدرضا رفت. بعدش من تازه شروع کردم به گشت زدن تو خیابون. آی حال میده تو خیابونای خلوت گاز بدی.
میخوام عکاسی یاد بگیرم. دوربین میخوام. آخر هفته که مسعود از فرنگ برگشت باید بشونمش سر میز و باهاش مذاکره کنم.
دلم میخواد ته نشین بشم.

هیچ نظری موجود نیست: