سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

هی، میفهمی؟ با تو ام

خسته م از این روزها
از روزهایی که sms ها رو قطع میکنن، تلفن ها رو از کار میندازن، اینترنت رو با قطره چکون از خط تلفن تزریق میکنن، دسترسی به ایمیل و وبلاگ ها رو مختل میکنن.
نفرت تمام وجودم رو پر میکنه وقتی که صدات شنیده نمیشه، وقتی که وجودت دیده نمیشه، وقتی که مثه آب خوردن توی روز روشن به اسم خدا و پیغمبر آدم میکشن.
اما...
اینو یادت باشه، گُنده ترها از تو هم نتونستن تا آخر ِ این راه رو برن، تو که جلو اونا سوسک هم نیستی!
یه نگاه به اون کتاب های تاریخ بچه مدرسه ای ها هم بندازی کافیه. توی این بازی هیچ کدوم از شماها برنده نبودید و نیستید.
دیر و زود داره... اما سوخت و سوز نداره! :دی

۸ نظر:

شيما گفت...

سلام سلمان
واقعا نمی دونم چی بگم. چند روزه کارم فقط شده حرص خوردن :O
چی بگم ؟؟؟ یعنی از کجا بگم؟؟ این کامنتایی که واسه من گذاشتن رو خوندی دیگه. نمی دونم اینا فکرشون کجا جا مونده. یه حرفایی می زنن که حالم از جواب دادن بهشون به هم میخوره. آخه من به کسانی که نمی فهمن چطور حالی کنم؟
اما خب دلم می خواست منم آپ کنم و نترسم. کامنتا رو هم گذاشتم باشن تا در آینده بخندم بهشون. تازه بعضیا رو پاک کردم چون حس کردم به عقایدم توهین شده. به نظر من وبلاگ من خونه منه و حق اینو دارم که اجازه ندم کسی تا حد توهین پیش بره.
ولی به قول تو دیر و زود داره... اما سوخت و سوز نداره. رفتنی بالاخره میره.
ممکنه بگی حالا اینا چه ربطی داشت. اما واقعا دلم پر بود از این همه نفهمی :)

خانومی گفت...

آآآآآآآآآآآآآآخ جون نظر میدهیم!!!!!
میگما آقا سلمان شما خودشو ناراحت نکن .ما هم اون کتابارو خوندیم میفهمیم منظور شما رو سوخت و سوز نداره

Unknown گفت...

آی گفتی...!
فکر کنم میدونی که منم نسبت به این قضایا چه حسی دارم، از کامنت و حرفای سابقم همیشه معلوم بوده...

البته کاریش نمیشه کردا، دموکراسی ناگزیره... :))

مرجان گفت...

خدا از دهنت بشنوه
خدا كنه كه فردا زودتر برسه

نیلوفر گفت...

مردم ما تا وقتی در قید و بند این اعتقادات مذهبی کورکورانه هستند ازشون سوء استفاده می شه.

ایوب گفت...

من بر عکس همه فکر می کنم نه کتاب می خونن نه دوست دارن کتاب بخونن نه دوست دارن کسی کتاب بخونه
اگه کتاب خون بود این قدر *** نبودن
تازه عقل و فهم یک نعمت که خدا به هر کسی نمی ده
و تازه بعدشم مهم اینکه شجاعت اعتراف به حق و حقیقت از فهمیدن خود حق سخت تر
خیلی ها حیقت را می فهمم ولی خودشون را می زنن در نفهمی

خانومی گفت...

مرده و قولشD:

یلدا گفت...

چه حرفهای شیرینی. عجیب است که با این همه تلخی من هنوز به این حرفها یقین دارم. به تاریخ یقین دارم.