پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

5 شنبه ی دلتنگ

یه 2 ساعتی میشه که اومدم خونه.
پنکه رو صاف گذاشته م جلوم، تقریبا لخ/تم.
با auto cad دارم با 2 تا نقشه ی مزخرف کلنجار میرم.
به این هم دارم گوش میکنم.
خسته م، خیلی.
کلی به دلم صابون زده بودم که شنبه تعطیل م، ولی پوف...
دلم براش تنگ شده.

۷ نظر:

من گفت...

خسته نباشی پسر خوب..
من اگه آارژیم بذاره معنای واقعی گرما رو حس خواهم کرد!

چپ دست گفت...

ما را نیز در دلتنگی خود شریک بدانید.

یازده دقیقه گفت...

دلتنگی ات را خوب می فهمم رفیق.. خوب...

Unknown گفت...

درک میشی. به شدت. به همون اندازه ای که خودت می دونی.

سهی گفت...

به قول یکی از دوستان :این نیز بگذرد
خسته نباشی

پریسا گفت...

پاشو پاشو دیر شد.بجنب دیگه آه،از سرویس جا میمونی!اونوقت تا اونجا باید خودت رانندگی کنیا از ما گفتن بود.حالام دیگه به صبحانه نمی رسی ولش کن،موهاتم نمی خواد درست کنی سر ساختمون که خبری نیست.فقط بدو تا صف دستشویی شلوغ نشده.
اه بابا چه خبرته بلند شو دیگه!!!!!جوون انقد خوابالو نوبره والله!(الان یه مامانه خشمگین می خواد که با یه حرکت کوماندویی ملافه رو از روت بکشه یا مثلا کولر اتاقتو خاموش کنه،البته آب یخم با این که قدیمی جواب میده.)ببین من واقعانمونه یه دوست خوبم نه که خودم بی کار شدم دیشب تا حالا چشم رو هم نذاشتم فقط برااینکه یه وقت خواب نمونی به جرگه ما پیوندت بزنن.(کامنت طولانی ام از اثرات بی کاریه.)

يالغوز گفت...

يكي منم بغل كنه (گريه)