چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

472

روزها و هفته ها به شکل مسخره ای دارن تند تند میگذرن. سرعتش اینقدر زیاده که فکر میکنم دیروز شنبه بوده!
راستش رو بخوای اصلا برام فرقی هم نمیکنه که امروز چند شنبه ست، چون از شنبه تا جمعه عین یه track آهنگ که گذاشته باشنش روی repeat ، فقط دارم یه سری کارها رو تکرار میکنم.
وقتایی که خونه ام باز هم وقت کم میارم. فکر کنم همه ی آدم هایی که منو میشناختن سیزن 6 لاست رو ازم گرفتن و دیدن اما خودم هنوز تمامش نکرده ام و نمیدونم آخرش چی شد... یه گونی فیلم و سریال خریده ام (و باز هم میخرم) که بشینم و ببینم اما روز به روز ستون dvd های ندیده ام داره بالاتر میره... بعد از چند ماه هنوز "کافکا در کرانه" رو تمام نکرده ام... دیگه حوصله و انرژی برای وقت گذروندن با آدم هایی که دوستشون دارم رو هم ندازم... تنها چیزی که لازم دارم استراحته!
دارم تبدیل به یه آدم روزمره میشم...
و این مدل زندگی تصویر اون آینده ای نیست که چند سال پیش داشتم...

۵ نظر:

Unknown گفت...

Damn ! what had happened to us ?

ایوب گفت...

منم بهش دچار شدم می فهمممت زجر آور

رقصنده برای کورها... گفت...

فکر می کنم این یک خواب و سرگیجه ی عجیبه که مثل گازگرفتگی افتاده به جون ما...فعلا باید منتظر بود...

یازده دقیقه گفت...

بدبختانه این روزمرگی که تو گفتی برای همه دارد اتفاق می افتد...

faran گفت...

مسريه
گمونم يه چيزي تو هواست